سنت های الهی و قوانین فرامادی عالم

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سیدمرتضی_شرافت
#یادداشت_64
#جلسه_317

یکی از گزاره های کلیدی که بارها و بارها در جلسات حلقه اندیشه کلامی به آن پرداخته شده، توجه به سنت های الهی و قوانین فرامادی عالم است. یک بار بیان شده که ما در دستگاه محاسباتی و نظام توصیه ای، حتما باید این سنن الهی را مد نظر داشته باشیم. باری گفته شد که فقه اسلامی معجزه است و یکی از ابعاد اعجازش، نهادینه کردن چنین توجهاتی در مومنین است. گاهی از وقتی سخن از ناکارآمدی علوم غربی می شود، اشاره به عدم توجه غرب به چنین ابعادی از عالم می شود. و گاهی نتایج آثار این سنت ها بررسی می شود. معمولا هم وقتی به چنین مباحثی می رسیم، جلسه می شکفد و اکثرمان استقبال می کنیم.
اما در جلسه گذشته تفسیری از آیه آخر سوره کافرون شد، که جای تامل بیشتری دارد.
صحبت از تفاوت دستگاه محاسباتی مومنین و توجه به عالم غیب و سنن الهی بود. و این که مومن با نور خدا نگاه می کند و ادبیات اختصاصی خودش را دارد. و در نهایت این که یک انسان مادی، هیچ نمی تواند مومن را بفهمد و مومن نیز نمی تواند انسان مادی را بفهمد. و بعد آیه لکم دینکم ولی دین نیز به عنوان شاهد استفاده شد.
اما این جا یک اشکالی خود نمایی می کند. آیا چنین برداشتی از آیه باب فهم و مفاهمه بین ما با سایر مردم را نمی بندد؟ چنین نگاهی نمی تواند برخاسته از از یک دین جهان شمول باشد. بلکه حتی نمی تواند تبیین کننده، همه معتقدین به این دین باشد. یعنی در میان خود مسلمین عده معدودی باور صحیح دارند که نمی توانند با سایر مسلمین مفاهمه داشته باشند.
چنین برداشتی با تلاش ارزشمند بسیاری از علما برای تبیین عقلانی و عقلایی و جهان فهم همه گزاره های دین، منافات دارد.
به نظر آنچه از ادبیات اختصاصی مومنین، باید نتیجه بگیریم این است که یک انسان مادی، همیشه در تحلیل انسان الهی ناتوان است. همان طور که نظام سلطه با وجود غلبه مادی و ابزاری، بارها و بارها از مومنین بر حق شکست خورده و می خورد.
اما این که آیه لکم دینکم ولی دین را اینجا مورد استفاده قرار دهیم و راه مفاهمه بین مومن و کافر را ببندیم، ظاهرا خلاف مسلمات و غایت دین باشد.
ظرفی که آیه لکم دینکم ولی دین در آن صادر شده است در فضایی دیگر است.

علي بن إبراهيم، قال: حدثني أبي، عن محمد بن أبي عمير، قال: سأل أبو شاكر أبا جعفر الأحول، عن قول الله عز و جل: قل يا أيها الكافرون* لا أعبد ما تعبدون* و لا أنتم عابدون ما أعبد* و لا أنا عابد ما عبدتم* و لا أنتم عابدون ما أعبد فهل يتكلم الحكيم بمثل هذا القول و يكرره مرة بعد مرة؟ فلم يكن عند أبي جعفر الأحول في ذلك جواب، فدخل المدينة، فسأل أبا عبد الله (عليه السلام) عن ذلك، فقال: «كان سبب نزولها و تكرارها أن قريشا قالت لرسول الله (صلى الله عليه و آله): تعبد آلهتنا سنة، و نعبد إلهك سنة، و تعبد آلهتنا سنة، و نعبد إلهك سنة، فأجابهم الله بمثل ما قالوا، فقال فيما قالوا: تعبد آلهتنا سنة: قل يا أيها الكافرون* لا أعبد ما تعبدون، و فيما قالوا: نعبد إلهك سنة: و لا أنتم عابدون ما أعبد و فيما قالوا: تعبد آلهتنا سنة: و لا أنا عابد ما عبدتم و فيما قالوا: نعبدك إلهك سنة: و لا أنتم عابدون ما أعبد* لكم دينكم و لي دين». قال: فرجع أبو جعفر الأحول إلى أبي شاكر فأخبره بذلك، فقال أبو شاكر: هذا حملته الإبل من الحجاز، و كان أبو عبد الله (عليه السلام) إذا فرغ من قراءتها يقول: «ديني الإسلام» ثلاثا.

تقریر وجودی از تساوی حقوق انسانها.

#مشخصات_اسلام
#محمد_صحرایی
#یادداشت_78
#جلسه_317
#تقریر_وجودی_از_تساوی_حقوق_انسانها.

انسان یک وجود ربطی است و این عبارت دیگری از وجود فقری اوست.
یعنی همه ی دارایی فطری و اولیه و سرمایه ی انسان از هستی فقر و نیاز آنها به ذات باری تعالی است.
چنین وجودی وقتی رو به سوی صاحب هستی می آورد یعنی در جهت بردار وجود فقری و شاکله ی وجودی و فطرت اش قرار میگیرد توسط خداوندی که در فیض دادن بخلی ندارد از فیض وجود و هستی و کمال بهره مند میشود و بعبارتی صاحب هستی او را از خودش پر میکند تا جایی که به مقام کن فیکون میرسد.

بعبارت دیگر مقدمه ی کمال یابی و هستی یابی ، کمال طلبی است و این کمال طلبی در احساس فقر و نیاز به خداوند است.
خب در نقطه ی مقابل این احساس فقر و ذلت به بارگاه الهی، احساس امتیاز غیرربطی و استقلالی است.
یعنی هر آنچه در غیر جهت با احساس بندگی و ذلت و عبودیت بخواهد برای انسان ارزش و امتیاز بیافریند میشود دور کننده ی انسان از دریافت هستی و کمال.
میشود به کتم عدم برنده ی انسان…
با این تبیین همه ی انسان ها شاکله ی وجودی یکسان دارند و آن شاکله ی روبه سوی فضایل الهی داشتن و نیاز و در نتیجه عشق به کمال داشتن است.
یعنی همه انسانها از حیث شاکله وجودی یعنی فقر به خداوند (کمال مطلق)که یک شاکله و فطرت مقدس است و نتیجه اش محبت و عشق به کمال است با هم یکسانند و از این جهت با هم مساوی اند و در نتیجه از این حیث هیچ برتری بین انسانها وجود ندارد و همه تساوی حقوقی دارند بخلاف یک انسان با یک حیوان که در این جهت با هم اختلاف در شدت و ضعف دارند.
اما همین انسان به مقداری که در حرکت اختیاری خود به مقتضای فطرت خود عمل کند و بعبارتی احساس ذلت و نیاز و فقر به درگاه الهی داشته باشد، از صاحب هستی وجود می یابد که سبب میشود همه ی کمالات در او تجلّی یابد .
و هر چه تکیه بر خود و نژاد و ثروت و زیبایی و قدرت خود و منیّت خود کند مبتلا به نقص و عقوبتی از جنس عدم میشوند تا همه ی رذالت ها و نقص ها در او تجلّی یابد.
اما با همه ی این تفاوتهای اکتسابی، گویا حقوق انسان ها و سایر موجودات مبتنی بر دارایی فطری و ثابت و اولیه ی آنها که همان شاکله ی وجودی انها است بسته میشود.
و چون همه ی انسان ها در شاکله ی وجودی و وجود فقری شان یکسان اند پس همه حقوق اولیه ی یکسانی دارند و در این وادی، نسب و جایگاه نژادی و حیثیات استقلالی هیچ جایگاهی ندارند.

نزاع حق و باطل

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#مهدی_اعلایی
#یادداشت_47
#جلسه_317

گزاره ۱۷ :
همانگونه که کاملا مشخص است که هرجا حق باشد و باطلی، نزاع میان این دو حتمی است؛ به نظر می توان قاعده دیگری نیز، به دست آورد که هرجا نزاعی شکل می گیرد، مسلما هر دو طرف کاملا حق نیستند. چرا که اگر هر دو طرف حق باشند، اصلا نزاعی صورت نمی گیرد و حق، یکی بیشتر نیست و تکثر و نزاع در آن متصور نیست. حال، یا دو طرف باطل هستند، یا یکی حق است و یکی باطل.
توجه به این نکته (حق نبودن هر دو طرف در یک نزاع) به راحتی می توان گفت جایی که مثلا میان زن و شوهر اختلاف و مشکلی پیش می آید، هیچکدام کاملا به حق عمل نکرده اند؛ چرا که بنا در این مورد، طبق دستورات اسلامی، تسالم و تفاهم است و حتی اگر یکی از طرفین کاملا هم اشتباه عمل کرده، باید او را بخشید و به نحو احسن با او رفتار شود.
همینطور، در دعواها و درگیری های درون جبهه حق! اینکه نیروهای حزب اللهی با هم اختلاف نظر داشته باشند، طبیعی است؛ ولی اینکه در مقابل هم قرار بگیرند . علیه یکدیگر فعالیت کنند، نشان دهنده باطل بودن دو طرف است.

در مواجهه با باطل، باید توجه داشت که باطل جذابیت دارد و در نگاه اول، باطل به دلیل اینکه صریح به میدان نیامده و بخشی از حق را با باطل مخلوط کرده، میدان را در دست می گیرد؛ اما وقتی غبار فتنه بنشیند، آن چه که رخ می نماید و باقی است، حق است. همانگونه که فرمودند : «للحق دولة و للباطل جولة» . هرچقدر باطل بیشتر آمیختگی با حق داشته باشد، دوران جولان آن طولانی تر خواهد بود. ولی چون سنخ ذاتی باطل هلاکت و نابودی است، بالاخره نابود خواهد شد. گرچه آن که چشم حقیقت بین داشته باشد، در می یابد که «إنَّ الْباطِلَ کانَ ذَهوقاً» .

آزاداندیشی توهمی در فرهنگ لیبرالیستی غرب

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#آزاد_اندیشی
#خالص_اندیشی
#محمد_هادی_جوهری
#یادداشت_103
#جلسه_316

 

?آزاداندیشی توهمی در فرهنگ لیبرالیستی غرب?

دنیا و عصر امروز ، عصر دزدیده شدن شعارهای فطری می باشد. بلایی که مدرنتیه و پست مدرنیته بر سر مکاتب دیگر چون اسلام آورده است دزدیدن شعارهای فطری است . آن ها با سرقت شعار های فطری سعی بر این دارند که خلاهای معنوی و فطری مکتب خویش را پر کرده و در نزاع تمدنی بر سایر مکاتب فائق آیند.
یکی از شعار هایی که در عصر امروز به شدت مورد توجه می باشد. شعار آزادی است. مفهوم آزادی از مهم ترین شعار های فطری می باشد.
اما این مفهوم توسط لیبرالیست به سرقت رفته است. آزادی در فضاهای مختلفی کاربرد دارد اما یکی از پرکاربردترین استعمال هایش، آزادی اندیشه یا آزاد اندیشی می باشد.
غرب پس از سرقت مفاهیم فطری ، آن ها را دست خوش تغییر قرار داده و مسیر و معنایی متفاوت برای آن ها طراحی کرده تا بشر به حقیقت آن مفهوم دست پیدا نکند و در گمراهی بماند.
مفهوم آزاد اندیشی نیز از این دست مفاهیم می باشد.
اما میان آزاد اندیشی در ادبیات اسلامی و ادبیات غربی تفاوت هست . و شاید بتوان این گونه به این تفاوت پرداخت که آزادی کدام قوا در اندیشیدن مجاز هست.
انسان بر پایه چهار قوه بنا شده است. قوه شهوت و غضب و وهم و عقل. انسان به هنگام اندیشیدن از تمامی چهار قوا خویش می تواند استفاده کند. اما دعوا و درگیری در همین جا آغاز می شود.
آزادی که در ادبیات غربی به دنبال آن هستیم، آزادی تمامی قوا برای اندیشیدن می باشد لذا در اندیشه غرب مفاهیم شانتاژ رسانه ای و پروپاگاندا و کنترل ذهن جامعه و … مهم شده و دائما در صدد کنترل ذهنیت جامعه برای رسیدن به مقاصد خویش هستیم.
مسئله این است که خصلت و ویژگی سایر قوا این می باشد. یعنی وقتی شما در اندیشیدن خویش ، اجازه حضور به سایر قوا را می دهید این نتایج طبیعتا رخ خواهد داد.
اما در ادبیات اسلامی آزاد اندیشی یعنی آزادی قوه عقل برای اندیشیدن و نه آزادی سایر قوا برای به لجن کشیدن اندیشه.
آری با این دو رویکرد و نگاه ، از دید یک انسان مدرن اسلام اصلا با آزاد اندیشی همراه نیست و آن را نفی می کند و این از نقاط قوت اسلام می باشد. آزاد اندیشی ای در اسلام ممدوح هست که سبب به کارگیری قوه عاقله باشد نه این که قوا وهمیه و شهوتیه و غضبیه انسان را داخل در اندیشه کنند.
و این تفاوت اصلی آزاد اندیشی در ادبیات غرب و اسلام می باشد. و این تفاوت بیان گر این می باشد که مفهوم آزاد اندیشی بدون در نظر گرفتن مفهوم خالص اندیشی، توهمی محض می باشد. چرا که خود می تواند مانع آزاد اندیشی شود.

ابطال ناپذیری برخی گزاره های دینی

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_236
#جلسه_316

? #ابطال_ناپذیری برخی گزاره های دینی

یکی از انتقادهایی که روشنفکران دینی به برخی گزاره های دینی می کنند این است که این گزاره ها قابل ابطال نیستند، و لذا هر طور که دلش بخواهد می تواند ادعا کند و هر چه هم شواهد علیه او بیاوری از رو نمی رود و می گوید که این همه شاهد ادعای من را رد نمی کند.
مثلا در همین گزاره 16 مشخصات اسلام در بخش جهان بینی، وقتی شهید مطهری می گوید که جهان بر عدل بر پاست، شما هر چه که شاهد بیاوری که ببین چقدر انسان هستند که به حق خودشان نرسیدند، او کوچکترین تردیدی هم در این گزاره خود نمی کند و آن شواهد را یا به خود انسان ها بر می گرداند که البته ممکن است اینجا گفته شود این چه نظریه ای است که دیگران به راحتی می توانند اینقدر نقضش کنند؛ یا جواب اصلی اش این است که چون عالم گنجایش ثواب ها و عقاب ها را ندارد هر چه هم شما مصداق بیاوری که طرف به حق خودش نرسیده است، احاله می دهد به جهانی دیگر که آنجا گنجایش همه ثواب ها و عقاب ها را دارد لذا اصل نظریه اش با مشکلی مواجه نمی شود و همچنان می گوید که جهان بر عد بر پاست!
با هر مبنایی هم که بخواهیم یک نظریه را بسنجیم، وقتی که موارد نقض زیادی برای آن نظریه یافت می شود نظریه متزلزل می شود؛ اما در ادعاهای دینی با وارد کردن یک پارادایم ما وراء الطبیعه ای هر میزان هم که مثال نقض برای ادعاهایشان پیدا شود، با وارد کردن این پارامتر غیبی ولو خودشان هم نفهمند که دقیقاً این پارامتر غیبی چطور این مثال نقض را جواب می دهد و یا جواب های کلی می دهند؛ همه مثال های نقض را توجیه می کنند.
این زمینه ای شده برای اینکه دینداران چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی به هیچ وجه زیر بار پذیرش ناکارآمدی ها و عواقب منفی افعالی که آن ها رقم می زنند نروند و هر چه هم زمین بخورند رویشان کم نشود.
.

ابطال گرایان چه می گویند؟

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_237
#جلسه_316

? ابطال گرایان چه می گویند؟
ابطال پذیری برای برخی از روشنفکران اینقدر جدی شده است که این را تبدیل به یک نظریه در فلسفه علم کرده اند.
مبدء این نظریه #کارل_پوپر است، این نظریه از بستر روش شناسی علوم تجربی بلند شده است و بعد به همه گزاره های علمی کشیده شد.
در مقابل ابطال گرایان، اثبات گرایان بودند که معتقد بودند برای پذیرش یک نظریه باید ادله کافی برای اثبات آن وجود داشته باشد؛ این گروه معمولاً مبتنی بر استقراء و تعمیم مشاهدات به نتیجه گیری می رسیدند. استقراء گرایان بر این باور بودند که هم فرضیه پردازی در عرصه علم بر پایه شواهد تجربی انجام می‌گیرد و هم شواهد تجربی می توانند صدق یا دست کم صدق تقریبی فرضیه های علمی را اثبات کنند. اما استقراء با سه چالش رو به رو بود
1. توان کشف دقیق رابطه علیّ معلولی را نداشت
2. رابطه علی معلولی را هم که کشف می کرد توان کشف علت تامه را نداشت.
3. علت تامه را هم پیدا می کرد نمی توانست ادعا کند که این علت منحصره است.

لذا ابطال گرایان آمدند گفتند که ملاک و معيار فرضيه اين نيست که براي آن مويدات و شواهد مثبتي يافت شود بلکه معيار آن ابطال پذير بودن آن است. نظريه اي علمي شناخته مي شود که بتوان از راه تجربه آن را ابطال نمود و استقراء هيچ گونه نقشي در اثبات نه در حد يقين و نه در حد احتمال ندارد. لذا اگر فرضيه اي از عهده تفسير و تبيين پديده بر آيد و راه تکذيب آن باز باشد، علمي شناخته مي شود. [1] لذا سخن از صادق بودن یک قضیه بی معنا است، بلکه تنها باید امیدوار باشیم که درمیان نظریه های موجود بهترین باشد. [2]
در نتیجه در علوم همه چی موقتی است و علم مجموعه ای از معارف نیست بلکه نظامی از فرضیه ها است که که علي الاصول توجيه پذير نيستند و تا زماني که تاب آزمون ها را داشته باشند با آنها کار مي کنيم و هرگز هم موجه نيستيم که بگوييم مي دانيم آنها صادق هستند يا کمابيش يقيني اند و يا حتي محتمل اند [3]
ابطال گرایان می گویند هزاران گزاره مشاهدتی صادق نمی توانند یک نظریه علمی (که به صورت گزاره شرطی با سور عمومی بیان می شود) را اثبات یا حتی تایید کنند، اما تنها یک گزاره مشاهدتی نقیض یک نظریه علمی می‌تواند آن نظریه را ابطال کند.
ابطال گرایان بر این باورند که تنها فرضیه‌ای علمی است که بتوان آن را از طریق تجربه ابطال کرد، اما چنانچه فرضیه ای ابطال ناپذیر باشد، جهان هر خاصیتی که داشته باشد و به هر شکلی که عمل کند، با آن فرضیه تعارضی نخواهد یافت و به بیان دیگر آن فرضیه درباره خاصیت جهان و چگونگی عملکرد آن هیچ چیزی به ما نمی گوید. [4]
لذا نظریه باید به وضوح بیان شود و در صورت ابهام در نظریه همیشه می توان همه شواهدی که علیه آن پیدا می شود را به نحوی تفسیر کرد که نظریه باطل نشود.
? لیست نقدهایی که به ابطال گرایان وارد شده
1. ناسازگاری با تاریخ علم. با یک شاهد نظریه های علمی را رد نمی کردند.
2. گزاره های مبنایی که تجربیات می خواهد به آن ها تکیه کند اگر خود خطا پذیر باشند به تسلسل می رسیم (لذا خود پوپر با پذیرش این انتقاد توافق یا قراداد جامعه علمی بر پذیرش یک نظریه را مهم می داند و این به سمت قراردادی شدن علم کشیده شدن است)
3. راهی برای ابطال گزاره های علمی احتمالی نداریم.
4. گزاره های وجودی مطلق قابل ابطال نیستند. «چيز قرمز در عالم وجود دارد»!
5. وجود نظریه های علمی ای که ابطال پذیر نیستند.
6. عدم کفایت تکذیب یک قانون با یک نقض. اصلا خود آن یک نقض را چگونه پیدا می کنید؟ این خود یک اثبات است!
7. عدم هماهنگی این نظریه با سیره عقلاء
8. مشاهدات و تجربیات همیشه مبتنی بر پیش فرض هایی است و آن پیش فرض ها خطا پذیر هستند

? برای اطلاع بیشتر از انتقادات به این نظریه به منابعی که در ادامه یادداشت آمده است مراجعه فرمایید.

[1] درس کلام حجت الاسلام ربانی گلپایگانی.
[2] چیستی علم، آلن اف چالمرز، ص51-54،
[3] فلسفه علم، جیز لیدی من، ص 97-98.
[4] مقاله ابطال گرایی – محمدتقی موحد ابطحی
.

لفظ «حق»

#یادداشت
#مشخصات_اسلام

#حامد_خواجه
#یادداشت_103
#جلسه_316

⭕️لفظ «حق»

در متون دینی -کتاب و سنت- و همچنین در متون اندیشمندان دینی از کلمه‌ی «حق» در جایگاه‌های مختلف استفاده شده است. با گذر از معانی لغوی این کلمه که تحت دو معنای استحکام و مطابقت است، مهم‌ترین کاربرد‌های این لفظ اولا در معنای واقعیت است و بعد از در جایی که به‌عنوان وصفی برای یک باور بیاید، باوری که مطابقت با واقعیت دارد و همچنین از جمله استفاده‌های شایع این لفط در حوزه‌ي اخلاق، حقوق و سیاست است.
امّا با وجود اینکه لفظ حق در معانی مختلف در حوزه‌های مختلف کاربرد دارد، معنای روشنی از آن نداریم و در هر حوزه‌ای وارد شده است معنایی متفاوت از آنچه که در حوزه‌‌ای دیگر داشته است برای آن اتخاذ شده است. تا و حدودی هم این کلمه این قابلیت پذیرش این معانی و کاربرد‌های متفاوت را داشته است. با توجه با این به نظر می‌رسد این لفظ معنایی عمیق‌تر و وسیع‌تری دارد که چنین می‌توان در حوزه‌های مختلف استفاده کرد؛ معنایی که هر یک از این موارد استفاده را بتوان یک مصداقی از آن معنا گرفت.
?
با عرض معذرت به خاطر ناچیز بودن این یادداشت؛ متاسفانه نمی‌توانم با مباحث ارتباط بگیرم و یادداشت درخوری بنویسم و این هم به خاطر تعهدی که نسبت به حلقه داده‌ام می‌نویسم!

تنها دین میتواند تعیین کننده حقوق باشد.

#یادداشت_مشخصات_اسلام
#حقّ_حقوق_از_نگاه_صدرایی
#محمد_صحرایی
#یادداشت_77
#جلسه_316
#تنها_دین_میتواند_تعیین_کننده_حقوق_باشد.

در دستگاه صدرایی حقّ یعنی وجود.
ان الله تبارک و تعالی حقٌّ یعنی وجود و منشا وجودبخشی به اشیاء است.
فلان شیء حقٌّ یعنی موجودٌ و ثابتٌ.
این عالم حق است یعنی از فیض وجود الهی بهره برده است.
لذا قوانین حاکم بر طبیعت هم مصادیق حقّ هستند.
خداوند حقیقه الحقایق است.
خداوند منشا وجود اشیاء است و هر موجودی به وجهی از فیض وجودی الهی بهره مند شده است.
این اختلاف در جهات و حیثیات وجودی بصورت اختلاف اقتضائات و نیازها ترجمه میشود.
از حیث نگاه ربطی و فقری یعنی هر فقیری، به نحوی فقر و نیاز به درگاه الهی دارد و هر کدام ظرفی خاص دارند.
گرگ به جهت نیاز به گوشت، گوسفند به جهت نیاز به علف و سنگ به جهت نیازش به …. .

به تبع این ظروف مختلف و جهات و حیثیات مختلف وجودی، بر هر وجودی باید و نبایدهای متفاوتی بعنوان حقوق آن وجود اعتبار میشود.
مثلا انسان موجودی نیازمند به غذا و هوا است پس :
اولا وجودِ انسانِ نیازمند به غذا و هوا خودش مصداق حقّ است و
ثانیا چنین وجودی حقّی دارد و آن اینکه برایش در بیرون غذا و هوا آفریده شده باشد.
نتیجه:
حال که خداوند حقیقت همه ی اشیاء است پس:
اولا علم او به اشیاء، علم او به حقایق و حقوق همه ی اشیاء را درپی دارد.
و چون تنها خداوند به وجود موجودات عالم احاطه دارد پس تنها خود او به حقانیت و حقوق موجودات عالم، علم دارد و تنها او میتواند باید و نبایدها یعنی حقوقی که اقتضای هر ذاتی است و باصطلاح مطابق فطرت آن موجود است را تعیین کند.
ثانیا اینکه چون خداوند “هست” پس حقوق همه ی موجودات هم در این عالم هست.
و اساسا محال است در این عالم حقّی ضایع شود چون خود خداوند و ذات خداوند “هست”

تقریر فروعات بحث

#یادداشت
#حمیدرضاشب_بویی
#جلسه_316
#یادداشت_100
#تقریر_فروعات_بحث

مبحث امروز فرع های زیادی در ذهنم ایجاد کرد که البته فعلا غیر منسجم است و سعی میکنم به قلم آورم:

۱- حق در ساحت های مختلف معنای متفاوتی پیدا میکند.
۲- مفهوم حق در تعریف عدل گنجانده شده و بدون حق نمیتوان از عدل سخنی به میان آورد.(اعطاء کل ذی حق حقه)
۳- میتوان به عدل نگاهی غایت‌گونه و یا میتوان نگاهی فرایندگونه داشت.
۴- در نگاه غایت‌گونه باید به سراغ بحث جزا رفت اما در نکاه فرآیندگونه، سراغ مباحثی از سنخ استشمام عدل در خلقت دنیا و اخرت میرویم
۵- در رویکرد دوم بحث از فطرت و میل به میان می اید.(شکوفایی فطرت با کشش امیال متفاوت است هرچند که شباهت های زیادی دارد)
۶- عدل را میتوان جدای از مقام تکوین در مقام تشریع نیز به بحث گذاشت.
۷- اگر عدل را در مقام حکمت خلقت عالم مورد بحث قرار دهیم و در مقابل ظلم به تصویر بکشیم مقدمه قیام و گزاره بعدی رقم‌ خواهد خورد(گزاره ای پشتیبان کننده)
۸-اندیشه های بنیادین را اگر درست و به جد در امتداد اندیشه های کاربردی نبینیم و متناسب هم عمق ندهیم، به مقام کارکردی نسبت به اجتماع نخواهیم رسید.

تقریرسنت الهی بر پیروزی نهایی حق بر باطل است.

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_100
#جلسه_316

?سنت الهی بر پیروزی نهایی حق بر باطل است.

این گزاره را چطور تقریر کنیم ؟

اگر گفتیم سنت الهی بر پیروزی حق بر باطل است و طبیعتا خود را هم حق خواندیم
و در کنار این شرایط مبارزه و جهاد فراهم نبود
نتیجه می شود انفعال
می شود اینکه بشینیم تا ان شاء الله امام زمان تشریف بیاورند و همه چیز را درست کنند
طبیعتا از ویژگی های دوران ظهور هم ظهور ظلم و ستم است و ربا و دزدی و…
واگر کسی بخواهد برای رفع این منکر ها کاری بکند یعنی زمان ظهور را به تاخیر انداخته.
که در جامعه هم مصادیق این نگاه کم نیستند افرادی که وظیفه خود را مبارزه نمی بینند و همیشه منتظر منفعل هستند.

اما تقریر دیگر به این گزاره را ما در واقعه #عاشورا می بینیم
افرادی که به امام حق اقتدا کردند و همراه با امام بودن
واین همراهی وکمک با تمام وجود بود
واقعا مصداق
بِأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى
بودند
مثل حجاج بن مسروق ها و عبدالله بن مطیع و..

که امامشان را نصیحت کنند و یا اسب و شمشیرشان را به امام بدهند
امام برای هدایت امت آمده نیامده تا شمشیر و اسب را به کمالشان برساند
یاران امام حسین در رکاب امام حق خود بودند و در جنگی که عاقبتش کشته شدن و شکست(ظاهری) خوردن بود شرکت کردند
بله آخرش
می شود عاقبت به خیری
می شود خوش نامی بعد هزارو اندی سال
اینجا هم ما می توانیم مصداق کامل این گزاره را که:
سنت الهی بر پیروزی جبهه حق بر باطل است را ببینیم.

به نظر تنها شرط پیروزی وحق بودن این است که حق را بشناسیم
وحق چیزی جز ولایت اهل بیت علیهم السلام نیست
علی مع الحق والحق مع علی

اگر تحت ولایت و پرچم حق بودیم نهایت کار هم پیروزی است

معرفت شناسی و منطق داوران اندیشه

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_231
#جلسه_315

? معرفت شناسی و منطق داوران اندیشه!

1️⃣ معرفت شناسی:
معرفت یا شناخت را به دو شکل می شود شناخت؛ یک شکل این است که در مورد حقیقت معرفت یا نحوه تحقق معرفت صحبت کنیم که این نحوه بحث در واقع هستی شناسی علم است و یک بحثی داخل فلسفه است، یعنی فلسفه موضوعات مختلف را می گیرد و از آن جهت که متحقق هستند مورد بحث قرار می دهد یکی از این موضوعات هم علم است.
اما گاهی معرفت را موضوع قرار می دهیم از جهت اینکه آیا اساساً امکان معرفت و شناخت برای ما فراهم است؟ معرفت ها و شناخت های ما می تواند مطابق با واقعیات خارجی باشد؟ چه شرایط و لوازمی باید وجود داشته باشد تا یک معرفت مطابق با واقع باشد؟ چه منابعی می تواند معرفت بخش باشد؟ و …
این نحوه بحث فارغ از نگاه فلسفی به خود معرفت است، همانند یک داور در بیرون از فلسفه ایستاده است و در مورد اصل امکان شناخت و مطابقت شناخت با واقع داوری می کند. لذا گزاره های معرفت شناسی هیچ وقت خود به عنوان مواد و مقدمات در علوم استفاده نمی شوند، یعنی گزاره های معرفت شناسی خود مورد تغذیه و مبادله علمی قرار نمی گیرد؛ شما یک بنای عظیم و یک کاخ زیبا از معرفت برای خود می سازی معرفت شناسی می آید می گوید معرفت عقلی اساساً معتبر نیست و امکان معرفت عقلی برای انسان فراهم نیست و این کاخ زیبای شما را در هم می شکند. به عبارتی معرفت شناسی به شکل طولی وارد علوم نمی شود بلکه به شکل عرضی در بیرون می ایستد و داوری می کند. به عبارت روشن تر معرفت شناسی با علوم رابطه تولیدی ندارد.

2️⃣ منطق
منطق نیز همانند معرفت شناسی در مورد شناخت های ما صحبت می کند، منتها منطق در حوزه شناخت های حصولی محدود است، معرفت شناسی می توانست حتی بیاید و در مورد امکان یا عدم امکان معرفت حضوری هم بحث کند؛ اما منطق بعد از مسلم گرفتن امکان معرفت و شناخت و تقسیم شناخت ها به دو حوزه حضوری و حصولی، روی ادراکات حصولی یا اصطلاحاً معقولات ثانی منطقی می آید و از حیث ایصال از طریق معلوم تصوری یا تصدیقی به مجهول تصوری یا تصدیقی بحث می کند. لذا #موضوع_علم_منطق «معقولات ثانی منطقی من حیث الایصال» است،
جناب بوعلی در تعریف موضوع منطق می فرماید:
«موضوع المنطق هو المعقولات الثانية المستندة إلى المعقولات الأول، من حيث يتوصل بها من معلوم إلى مجهول.»
التعليقات، ص: 167
اما جهت شباهت منطق به معرفت شناسی در این است که گزاره های منطقی همانند گزاره های معرفت شناسی همانند یک داور در بیرون از دانش ها می ایستند و کیفیت رسیدن از معلومات به مجهولات را مورد ارزیابی قرار می دهند. لذا هیچ علمی گزاره های منطقی را در مقدمات و نتایج خود مورد مصرف قرار نمی دهد، بلکه منطق برای مراعات کردن است و باید قواعد آن مراعات شود تا مسیری که می رویم منتج باشد.
.

اصول فقه همانند منطق و معرفت شناسی؟

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_232
#جلسه_315

? اصول فقه همانند منطق و معرفت شناسی؟

دانش اصول فقه را نیز برخی مانند شهید صدر تشبیه به منطق علم فقه کرده اند، مراد از این جمله چیست؟ و آیا این جمله صحیح است؟

در #يادداشت_231 گفتیم که معرفت شناسی و منطق داوران اندیشه هستند؛ منطق همانند معرفت شناسی در بیرون از علوم می ایستد و فرایند های رسیدن از معلوم به مجهول را مورد داوری و ارزیابی قرار می دهد که آیا این فرایندی که طی شده است فرایند منتجی بوده است یا خیر، لذا گزاره های منطق خود مورد مصرف مباشر در علوم قرار نمی گیرد. آیا علم اصول به این معنا شبیه علم منطق است؟ همانطور که می دانیم، قواعد اصولی در علم فقه به عنوان کبراهای استدلال های فقهی به کار می رود و مورد مصرف مباشر در استدلال های فقهی قرار می گیرد، پس علم اصول از این جهت شبیه علم منطق نیست و نمی توانیم بگوییم اصول منطق فقه است.
اما در تعریفی که شهید صدر از علم اصول ارائه می دهد که «علم به عناصر مشترکه در عملیات استنباط» است، و تفاوت اصول با قواعد فقهیه در این می شود که گزاره های اصولی عناصر مشترک در همه ابواب یا معظم ابواب فقهی هستند ولی قواعد فقهیه در باب یا ابواب محدودی مورد استفاده قرار می گیرند؛ از این جهت که قواعد منطق نیز در باب خاصی از ابواب تفکر اختصاص ندارد و به صورت عام در همه عملیات های فکری استفاده می شوند، شبیه به اصول هستند.

شهید صدر در حلقه ثانیه می فرمایند:
دور علم الاصول بالنسبة إلى الاستدلال الفقهيّ يشابه دور علم المنطق بالنسبة إلى الاستدلال بوجه عامّ، حيث إنّ علم المنطق يزوّد{زوّدَ ب در اختیار گذاشت } الاستدلالَ بوجه عامٍّ بالعناصر المشتركة التي لا تختصّ بباب من أبواب التفكير دون باب، و علم الاصول يزوّد الاستدلال الفقهيّ خاصّةً بالعناصر المشتركة التي لا تختصّ بباب من أبواب الفقه دون باب.
.

موضوع معرفت شناسی

[در پاسخ به عقیل رضانسب]
بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصاتـاسلام
#یادداشت_117
#جلسه_315

موضوع معرفت شناسی را خود معرفت و شناخت میدانیم. مثلا در این علم، از امکان یا عدم امکان شناخت بحث میکنیم. از ابزارهای شناخت صحبت میکنیم و….
مسئله باقی و ثابت بودن معرفت یا متغیر بودن آن نیز از این حیث که ویژگی های معرفت و شناخت را بررسی میکند میتواند در معرفت شناسی بررسی شود.
پاسخ به این پرسش که معرفت ثابت است یا متغیر قطعا یک دغدغه معرفت شناسانه است. این مسلم است. حال این دغدغه باید در فلسفه پیگیری شود یاد در خود معرفت شناسی هم امکان آن وجود دارد.
به نظر میرسد در معرفت شناسی نیز میتوان به بررسی این پرسش پرداخت.
زیرا:
از طرفی موضوع این پرسش یکی از ویژگی های معرفت و شناخت است و می توان در معرفت شناسی به آن پرداخت. هرچند موضوع معرفت شناسی خود معرفت است لکن همانگونه که در فلسفه نیز به سایر مباحث مرتبط با وجود، مثل واجب الوجود، ماهیات و…. می پردازیم در اینجا نیز میتوانیم به مسائلی که ارتباط شدیدی با خود معرفت دارند و پاسخ به آنها در نتایج آن تاثیرات بسیاری دارد، بپردازیم.

از طرف دیگر این مسئله یک مسئله زیربنایی است که اگر فرد در پاسخ به آن قائل به تغییر معرفت شود، اصلا نمیتواند سراغ فلسفه و مسائل آن برود. لذا این بحث قبل از فلسفه و هستی شناسی است. هرچند که بعد از این مرحله هستی شناسی در معرفت شناسی موثر است.

ثالثا در فلسفه به بررسی وجود و عوارض آن پرداخته میشود. لکن در این مسئله سوال از وجود یا عدم معرفت نیست. بلکه به نظر می رسد سوال از ماهیت این موجود است. یعنی اصل وجود معرفت مسلم است و سوال در این است که ماهیت معرفت به گونه ای است که تغییر میکند یا ثابت می ماند.( خیلی دقیق نیست این مطلب، لکن جای تامل دارد)

?

«حقیقت جاودانه است»

#یادداشت
#مشخصات_اسلام

#حامد_خواجه
#یادداشت_102
#جلسه_315

⭕️جایگاه گزاره‌ی ۱۴، شناخت شناسی است

گزاره‌ای که در جلسه به عنوان گزاره‌ي ۱۴ مطرح شد، همان که می‌گوید: «حقیقت جاودانه است» این گزاره بیشتر از آنکه در بخش جهان‌بینی جای داشته باشد، در قسمت شناخت جای دارد؛ همانگونه که در ابتدای بحث شناخت، مطرح می‌کنند که آیا شناخت ممکن است یا نه؟ همانگونه که بیشتر بحث جلسه حول نسبیت که یک مسئله‌ي شناختی است شکل گرفت.
امّا اینکه چرا در این قسمت آورده شده است شاید به خاطر ادامه دادن گزاره قبلی باشد؛ اینکه اصول انسانیت همیشه ثابت است در پی‌دارد یک بحثی را آن هم اینکه حقیقت هم وضع ثابتی دارد به همان بیانی که شهید در گزاره ۱۴ مطرح می‌کنند.
تا این حد را می‌توان پذیرفت که برای بسط دادن به بحث کمی هم به این نکته‌ی شناخت شناسی اشاره‌ای بشود، امّا این که یک گزاره‌ای در کنار دیگر گزاره‌‌های جهان‌بینی مطرح شود، قابل قبول نیست. این بحث را می‌توان در همان قسمت از منظر شناخت‌ جای داد و تببین کرد و درهمان قسمت گفت که در بخش جهان‌بینی از این بحث کمک گرفته می‌شود و یا در همین قسمت از جهان‌بینی اشاره‌ای شود به مبحثی که در بخش شناخت‌شناسی حل شده است.
فرصت ۳۰ دقیقه‌ای تمام شد والّا می‌خواستم در این خصوص بیشتر بنویسم.
?

حقیقت چیست؟

عقیل رضانسب, [۳۰.۰۸.۲۱ ۱۱:۳۲]
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_233
#جلسه_315

? حقیقت چیست؟ دغدغه فیلسوفانه و منطقانه در اینجا چیست؟

حقیقت گاهی صفت امر خارجی انتخاب می شود، همان چیزی است که علوم دنبال کشف آن هستند، یعنی حاقّ موجودیت و اصل خصوصیت، ذات آن شیء، خصوصیت ثابت آن شیء و کلماتی از این دست؛ معمولاً این معنا از حقیقت به ذهن ما متبادر می شود.

اما حقیقت گاهی وصف قضیه است، و به قضیه از این جهت که واقع را نشان می دهد می گویند حقیقت از آن جهت که قضیه با واقع منطبق است به آن صادق می گویند؛ به خود امر واقع می گوییم واقعیت یا نفس الامر و دیگر به آن حقیقت نمی گوییم.

مثلا در گزاره 15 از مشخصات بعد جهان بینی اسلام که شهید مطهری می گوید:
«حقيقت نيز جاودانه است يك حقيقت علمی اگر بالتمام حقيقت است، برای هميشه حقيقت است و اگر خطاست، برای هميشه خطاست و اگر جزئی از آن حقيقت است و جزئی خطاست، آن جزء كه حقيقت است برای هميشه حقيقت است و آن جزء كه خطاست برای هميشه خطاست. آنچه متغير و متبدل است واقعيت است، آنهم واقعيتهای مادی اما حقيقت، يعنی انديشه‌های فكری و معتقدات ذهنی بشر، از نظر انطباق و عدم انطباق با واقعيت وضع ثابت و يكسانی دارد.»

مقصود ایشان از حقیقت معنای دوم از حقیقت است نه معنای اول.

اما این دو بحث دو بحث جدا از هم نیستند، فیلسوف دغدغه اش حقیقت به معنای اول است و همیشه دنبال حقیقت می گردد، اما یک سؤال مهم معرفت شناسانه پیش روی فیلسوف هست که ملاک رسیدن به این حقیقت چیست؟ چه زمانی علومی که به چنگ من می آید من را به حاقّ واقعیت آن شیء خارجی رسانده است؟ من با اندیشه و علم خود طرف هستم و مدام دارم با علم خود به سر می برم، این علم من چه زمانی حقیقی است؟ این دغدغه دغدغه ای فیلسوفانه است نه دغدغه ای منطقی، دغدغه مطقی در بحثی شبیه به این، این است که معیار تشخیص صحیح از غلط چیست؟ منطقی یک قواعدی در تصورات و تصدیقات ارئه می دهد که اگر آن قوانین مراعات نشود فرایند تفکر با خطا مواجه شده است و محصول فکری یک محصول غلط است و اگر آن قوانین مراعات شود محصول فکری یک محصول صحیح است!
اما فیلسوف دنبال این است که این سؤال معرفت شناسانه خود را حل کند که علوم و ادراکات من چه موقع من را به حاقّ معلوم، به ذات معلوم، به حقیقت معلوم، و در یک کلام به خود معلوم رسانده است!

حکما از قدیم در پاسخ به این سؤال می گفتند که اندیشه ای که مطابق با واقع و نفس الامر باشد، حقیقی است. مشکل قدما این بوده که نفس الامر برخی قضایا یعنی قضایای ذهنیه مثل انسان کلی است، و قضایای حقیقیه یعنی «هر آتشی سوزاننده است» کجا ست؟! و تلاش می کردند که نفس الامر این قضایا را بیان کنند.
اما در جهان جدید گفتند که این تعریف در مورد قضایای ریاضی و تاریخی و حتی تجربی هم صادق نیست! معانی ریاضی (خط و دایره و عدد) که لزوما در خارج نیست، قضایای تاریخی هم که مربوط به گذشته است و گذشته هم معدوم است، حتی در تجربیات هم عین این صور ذهنی حاصل از تجربه در خارج وجود ندارد!
اضافه کنیم مسئله تغییر نظریات را که در قدیم یک نظریه ای بوده و الان باطل شده است!
شما نمی توانید اندیشه خودتان را با چیزی تطابق بدهید، چون واقعيت اصلا هيچ ثباتى ندارد. وقتى كه واقعيت ثابت نيست چيزى نمى‏تواند با آن انطباق پيدا كند.
لذا از اینکه حقیقت یعنی مطابقت با واقع و نفس الامر کلا دست کشیدند و گفتند واقعیت را نمی توانیم به دست بیاوریم، این یعنی انسداد در رسیدن به حقیقت اشیاء! چند نظر جایگزین کردند، یکی اینکه «حقيقت آن چيزى است كه مفيد فايده باشد» دیگر اینکه «حقيقت آن است كه همه اذهان در يك زمان بر روى آن توافق داشته باشند» یا اینکه «حقیقت آن است که بین اجزا سازواری وجود داشته باشد»
.

حقیقت جاودانه است

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_234
#جلسه_315

? حقیقت جاودانه است گزاره ای معرفت شناسانه یا هستی شناسانه؟

با توجه به دقتی که در معنای حقیقت در #يادداشت_233 داشتیم، مراد از حقیقت جاودانه است حقیقت به معنای دوم است، یعنی زمانی که حقیقت وصف قضیه است و از این جهت که واقع را نشان می دهد به قضیه نگاه می کنیم.
فیلسوف زمانی یک درد معرفت شناسانه دارد که حقیقت آیا مطابق با نفس الامر و واقع هست یا نه؟! بعد از اینکه به عطش معرفت شناسانه خود پاسخ می دهد که بله حقیقت یعنی مطابقت با نفس الامر و واقع و امکان رسیدن به واقع هم وجود دارد؛ حالا می آید به خود این محتوای علمی نگاه می کند و می خواهد قضاوت کند که آیا این محتوای علمی من در گذر زمان تغییر می کند و چیزی که الان به حقیقی بودنش علم پیدا کردم، چند صباح بعد ممکن است حقیقی نباشد؟ به عبارتی آیا این گزاره حقیقی که متصف به وصف صحت است، بعد از چند صباحی ممکن است خطا باشد؟
دقت شود که بین اینکه بعداً بفهمم خطا کردم یعنی در دیدنم و یا در مراعات قوانین منطقی کوتاهی و اشتباه رخ داده است؛ و بین اینکه همین قضیه صحیحه بما هی همین قضیه کاذب شود تفاوت وجود دارد.
من در اینجا به محتوای علمم که مطابق با نفس الامر است به عنوان یکی از امور واقعی نگاه می کنم و یکی از صفات او را که ذاتی ترین صفتش هست را بیان می کنم؛ یعنی به او می نگرم و می گویم تو صفت مطابقت با نفس الامر را همیشه خواهی داشت.
دقت شود که خود قضیه که متصف به حقیقت شده، جزو امور نفس الامریه ذهنیه است (خارجی – ذهنی – حقیقی) و نفس الامرش عالم ذهن است و لذا می توانم به خودش نگاه کنم و احکامش را بگویم و اینجا دیگر نگاهم معرفت شناسانه نیست بلکه نگاهم هستی شناسانه است و دارم یکی از احکام یک هستی (امر متحقق در ذهن) را بیان می کنم.
.

پشت صحنه مطرح کردن «جاودانه بودن حقیقت”

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_235
#جلسه_315

? پشت صحنه مطرح کردن «جاودانه بودن حقیقت» به عنوان یکی از مشخصات اسلام توسط شهید مطهری

ایشان چون با اندیشه های روز یعنی کمونیست و لیبرالیسم درگیر است، و آن ها فضاوتی هستی شناسانه برداشتی در لایه معرفت شناسی کردند، ایشان نیز با قضاوتی هستی شناسانه جلوی این برداشت ایستاده است.
همانطور که در #يادداشت_233 توضیح داده شد فیلسوفان غربی با طرح بحثی هستی شناسانه با این عنوان که چون واقعیات اصلا ثباتی ندارد، لذا چیزی نمی تواند با آن انطباق پیدا کند و در نتیجه یک نتیجه معرفت شناسانه می گرفتند که پس حقیقت به معنای مطابقت با نفس الامر نیست.
شهید مطهری که در مشخصات اسلام بنای بر خلاصه گویی دارد، دعوای پشت صحنه را روایت نمی کند و میوه بحث را تحویل می دهد؛ دعوای پشت صحنه این است که ایشان در مقابل این قضاوت هستی شناسانه فیلسوفان غربی می گویند که ثبات و عدم ثبات واقعیات دخلی در تغییر حقایق (محتوای علم ما به آن واقعیات) ندارد و حقایق ذهنیه ما که ثابت کردیم که مطابق با نفس الامر هستند؛ لا یزال به همان صورتی که بودند باقی هستند. اگر هم خطا بودند از همان اول خطا بودند و تا ابد خطا خواهند بود، و اگر هم بخشی خطا بوده از همان اول آن بخش خطا بوده و تا ابد آن بخش خطا هست، و اگر مطابق با واقع بودند تا همیشه مطابق با واقع خواهند بود.
لذا طرف مقابل این بحث درست است که ادعاهای معرفت شناسانه می کند، اما مبتنی بر یک قضاوت های هستی شناسانه ای این ادعا را مطرح می کند و شهید مطهری هم متناسب با همین فضا جواب می دهد.
.

مکانیزم تعالی بخشی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_99
#جلسه_315
#مکانیزم_تعالی_بخشی

در جلسه چهارشنبه که منزل استاد معظم بودیم کوتاه در این باره سخن گفتند:

? در بحث مکانیزم تعالی بخشی شریعت به یکی از نکاتی که باید خیلی توجه کنیم بحث ظرفیت های #شریعت است .
یعنی
امکانات شریعت برای رسیدن به سعات چیست؟

واقعا شریعت امکانات گسترده ای دارد که ما باید در راستای تعالی بخشی از این ظرفیت ها استفاده کنیم .

اسلام ادعایش این است که نظریه سعادتش فوق نظریات سعادت سایر ادیان است .

(اسلام این مسیر های منتهی به سعادت را گاهی در بستر سبک زندگی طراحی کرده .)

?مسیر رسیدن به سعادت در اسلام مسیر سهل الوصولی است
مسیری با پایه فطرت انسانی .

ادعای طریقت ،شریعت، حقیقت را باید در این مسیر فهم کرد
نظریه سعادت اسلام جهان شمول است
مثل یهودیت نیست که فقط قوم بنی اسرائیل را سعادتمند بداند . ویک ویژه انگاری خاصی داشته باشد.

ما باید در این مسیر
منظورمان از شریعت را مشخص کنیم
باید با رویکردی انسان شناسانه شریعت و فقه را تبیین کنیم

شاه کلید سلوک1

? #موعظه_الهی : «کَمَا تَدِینُ تُدَانُ»

?هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی!

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_111

عدم امکان شناخت و نسبیت انگاره های ما نسبت به عالم

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سیدمرتضی_شرافت
#یادداشت_63
#جلسه_315

در جلسه 315 اشاره ای به یکی از مبانی نسبیت اخلاق در اندیشه غربی، یعنی عدم امکان شناخت و نسبیت انگاره های ما نسبت به عالم شد.
تقریرهای متفاوتی از مباحث معرفت شناختی غربی وجود دارد. برخی معتقدند این نگاه، در مقابل جزم اندیشی و جمود علمی است. و باعث تواضع علمی و امکان ابطال پذیری و ارتقای گزاره های علمی است. یعنی اندیشمند غربی هیچ گاه نمی گوید جهان این چنین است بلکه می گوید من این چنین می بینم. یا این که به نظر من این چنین است. پدیده ای که در میان علمای اسلامی هم رایج است. هم در مباحث حجج علم اصول و هم در اظهار نظرهایشان که پر است از احتیاط و الفاظی نظیر “ظاهرا” یا “باید چنین باشد”. یا مثلا آنجایی که ادعای کشف حکم واقعی را ندارند و امتثال احکام ظاهری را مجزی می دانند.

اما تفاوت هایی نیز بین علمای اسلامی و اندیشمندان غربی می توان بر شمارد. چه این که مبنای احتیاط و حکم به ظاهر در میان علمای اسلامی اساسا با اندیشه نسبیت غربی متفاوت است.

شاید بتوان تقریر دیگری نیز از نسبیت غربی داشت. تقریری متفاوت و البته کمی بدبینانه. و آن هم این که اساسا این نسبیتی که غرب ادعایش را می کند، پر است از نخوت و تکبر. به این صورت که انسان غربی می گوید: “من” این چنین می بینم. او اساسا خودش را محور قرار می دهد. و جهان را بر محور خودش تفسیر می کند. در چنین شرایطی، اصلا امکان درگیری اندیشه های متعارض وجود ندارد. و هیچ گونه ابطال پذیری بین الاذهانی امکان ندارد. چرا که یک گزاره میتواند در اندیشه و بینش یک فرد صحیح باشد و همان گزاره نسبت به فرد دیگر غلط باشد و این دو چون در دو عالم متفاوت است، هیچ گونه تناقضی هم نداشته باشد