ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

به رسمیت شناختن عقاید، مراد از آزادی عقیده

بسم الله الرحمن الرحیم

  • عقیده یعنی باور و اعتقاد، یعنی آن چیزی که ایمان بدان تعلق می گیرد و پشتوانه کنش و رفتار می باشد.
  • در آزادی عقیده از زاویه فردی، انتخاب یک عقیده و باور به صورت شخصی مسئله است.
  • اما در آزادی عقیده از زاویه اجتماعی، اثرات آن عقیده در جامعه مد نظر است؛ چرا که عقیده یک فرد از مجموعه کنش ها و رفتارهای او قابل فهم است و در این لایه باید این مسئله مورد بررسی قرار گیرد که در یک جامعه تا چه میزان می توان به عقاید مختلف اجازه حضور داد.
  • آزادی عقیده غیر از آزادی بیان و عمل است چرا که بخشی از کنش های انسانی عمل و بیان می باشند. فلذا این مقوله ها غیر از یکدیگر می باشند و می شود قائل به آزادی در عقیده بود اما آزادی در بیان و عمل را نپذیرفت.
  • آزادی در عقیده از حیث اجتماعی یعنی آن که جامعه همه عقاید و باورهایی که پشتوانه کنش های انسانی هستند را به رسمیت بشناسد. رسمیت بخشی به عقاید یعنی که آن ها حق حیات و زندگی با عقیده شخصی خویش را دارا هستند و نباید به سبب عقیده شان از حقوق اولیه و اصلی زندگی محروم شوند.
  • در این جا این نکته حائز اهمیت است که ترویج و تبلیغ عقاید مختلف لزوما در حیطه آزادی در عقیده قرار نمی گیرد و با مسئله های دیگری همچون آزادی عمل و بیان در تعامل است.
  • فلذا پذیرش آزادی در عقیده فقط به معنای رسمیت بخشی به آن عقاید است نه به معنای اجازه ترویج و تبلیغ آن عقیده.

لذت آزاداندیشی در گرو آزادی عقیده

بسم الله الرحمن الرحیم

آزادی در عقیده سبب لذت آزادی در اندیشه می شود. اندیشه زمانی می تواند ارزشمند و لذت بخش برای انسان باشد که بتواند آن را در نهایت به سان یک عقیده و باور بپذیرد و کنش ها و رفتارهای خویش را به سبب آن سامان دهد.

انگیزه آزادی در اندیشه و آزاداندیشی زمانی می تواند در افراد و جامعه بروز پیدا کند که آزادی در عقیده نیز در آن جامعه پذیرفته شده باشد.

البته این نکته را باید بدان توجه کرد که تمام عقیده ها برگرفته شده از فکر و اندیشه نمی باشند، برخی از عقیده ها برگرفته شده از حب و بغض ها و عادت ها و شرایط فرهنگی می باشند لذا مراد از این که آزادی در عقیده سبب لذت آزادی در اندیشه می شود به صورت مطلق نیست. یعنی در صورتی که عقیده نشأت گرفته شده از یک اندیشه و فکر باشد این رابطه میان آزادی در عقیده و آزادی در اندیشه حکمفرماست.

با این توضیح می توان این گونه ادعا کرد که قائل به آزاداندیشی و آزادی در اندیشه باید حداقل حدی از آزادی در عقیده را بپذیرد و الا آزاداندیشی لغو می باشد. و آن حد، عقاید برگرفته شده از فکر و اندیشه می باشد.

اما دو سوال اساسی در این جا باقی می ماند؛ یکی آن که معیار و ملاک در این که کدام عقیده برگرفته شده از اندیشه است و کدام از اندیشه گرفته نشده است چه می باشد؟ و دوم آن که حد و یقف این آزادی تا چه میزان می باشد ؟ مسئله در لایه آزادی عقیده مطرح است و مراد زوایای آزادی در بیان و عمل نمی باشد.

نسبت آزاداندیشی با مکتب تعلیم و تربیت مشاء

اگر آزاداندیشی را به عنوان یک ارزش در نظر بگیریم که زمینه ای برای رشد معرفتی فرد و جامعه فراهم میکند و تعلیم و تربیت را نیز فرایندی در مسیر همین هدف بدانیم، آنگاه بی گمان مطلوب است که این دو مفهوم را با همدیگر ترکیب نموده و از آزاداندیشی برای تربیت و از ظرفیت تعلیم و تربیت برای آزاداندیشی بهره ببریم.
در نگاه اول مطلوب به نظر میرسد که تعلیم و تربیت از ابتدا آزاداندیشانه صورت بگیرد و این نکته در زبان عمل، به تحمیل نکرده عقاید، زمینه سازی برای تفکر آزاد، عدم پذیرش قیدهای فرهنگی که جلوی آزاداندیشی را میگیرند و مواردی از این دست ترجمه میشود. این ایده طرفدارانی دارد که یکی از توصیه های مهم آنها برای تعلیم و تربیت در سنین کودکی، پرورش تفکر انتقادی است.
البته مانند هر ایده دیگری، این ایده نیز مخالفانی دارد.
یکی از روش های تعلیم و تربیت در حکمت مشاء، روش تلقین است. حکمت مشاء این روش را برای عموم مردم توصیه میکند. در حالی که برای خواص روش های برهانی که به آزاداندیشی نزدیک تر است را مورد توصیه قرار میدهد. در روش تلقین از طریق تکرار مداوم چیزی را در ذهن فرد جا می اندازند.
همچنین در کودکانی که هنوز تفکر انتزاعی در آنها شکل نگرفته، بارزترین روش تعلیم و تربیت همین تلقین است و اساسا راهی به سوی تعلیم و تربیت آزاداندیشانه وجود ندارد.
آیا میتوان تعلیم و تربیت آزاداندیشانه و آزاداندیشی در تعلیم و تربیت را مختص بخشی از افراد جامعه، مثلا افراد بالغ یا افراد باهوش یا فرهیخته دانست ؟

حکومت فرهیختگی

حکومت فرهیختگی14020225

باور ما این است که انسان از ظرفیت درک های بلند اخلاقی برخوردار است. به همین جهت می شود مناسبات اجتماعی و حتی کاری را بر این امکان بنا کرد. این به معنای کن شدن نیاز به مدیریت است. هر میزان فرهیختگی بالا رود، نیاز به مدیریت کم می شود. یعنی خود فرد می داند و به اینجا رسیده است.

البته لازمه ی آن تقویت فرهنگ و طراوت فرهنگی هست. همچنین سرمایه گذاری روی رشد شخصی و تقویت خود مدیریتی باید باشد.

نتیجه این می شود که یک سیالیتی در مجموعه می شود. اسم این را سیالیت فرهیختگانی گذاشته بودم.

در مجموعه ما دو تیپ آدم داشتیم. بعضی ها گلایه می کردند که شما اجازه نمی دهید ما کار کنیم و بعضی ها میدان را باز می دیدند.

هر میزان تعهد و هوشیاری به خرج دهید، آزاد می شوید. اینجا توضیحات خیلی خوبی وجود دارد.

انما یرید الانسان لیفجر امامه. ما دوست داریم وقتی به تعهداتمان پایبند نبودیم، کسی به ما چیزی نگوید. اسم این تواصی به حق نیست. اگر متعهد باشید و تقوا بورزید، یفجر امامه، کسی به شما کاری ندارد. یعنی به آن گرایش فطری می شود پاسخ درستی داد.

آفات این رویه(مصائب تکریم)

شل و رها و بی رمق و نیم جویده شدن کارها است.

اگر دز فرهیختگی پایین باشد و رسیدگی فرهنگی و مطاوعه فرهیختگی یعنی جذب آن فرهنگ و فرهیختگی بالا باشد، اصلا اینطور نمی شود و از ظرفیت هایی که کسی نمی شناسد، کاری بیرون می کشند.

پیشنهاد من این است که بر اساس حکومت فرهیختگی مجموعه را اداره کنیم.

معتقد هستم جامعه منتظر یک همچنین چیزی است. و الا باید نظارت را بالا ببرید و سازمان تأسیس کنید.

اگر دوستان یک فهرستی از ارزش ها را در مجموعه محقق کنند، فهم ما کامل می شود و باور ما تمام می شود. و هم اینکه یک چیزی برای اشاره و تکیه کردن داریم.

آزاداندیشی، بین دو اتهام !

مکتب مشاء به تبع از مکتب فلسفه یونان، غایت تربیت و اخلاق را تعادل قوای آدمی میشمارد.
انسان برتر از این نگاه انسانی است که نه جبون است و نه متهور، نه شهوتران است و نه خموده و قس علی هذا
البته شواهد زیادی را میتوان یافت که در موارد بسیاری از جمله مسائل اخلاقی و نه در همه موارد، دین از انسان همین تعادل را طلب میکند.
گاهی فرموده اند نه جبر و نه تفویض لبکه امر بین الامرین
و گاهی فرموده اند در انفاق نه دستانت را کامل باز کن و نه کامل ببند.
این نوع توصیه ها، مختصات حالت مورد نظر را مشخص میکند. یک طیف را معین میکند و بعد از مشخص کردن یک بخش از ابتدای طیف و بخش دیگری از انتهای طیف، محل بین این دو را مورد توصیه قرار میدهد. این کار باعث دقیق شدن توصیه و دفع اختلاط آن با افراط و تفریط در هیمن طیف میشود.
آیا میتوان آزاداندیشی را نیز اینگونه تعریف کرد؟ آزاداندیشی روی کدام طیف قرار میگیرد ؟ کجای طیف است ؟ دو طرف دیگر طیف چه مفاهیمی هستند ؟
زمانی این نکته به ذهنم رسید که در یک گفتگو میان دو نفر از یک سنت فکری در مواجهه با یک اندیشه از سنت فکری دیگر، هرکدام دیگری را متهم مینمود.
فرد الف اندیشه مخالف را می ستود و از دغدغه به حق او تعریف میکرد و نقاطی از متن که دلالت بر حسن ظن و خیرخواهی آن متن بود را گوشزد می نمود.
فرد ب اندیشه مخالف را واقعا مخالف میپنداشت و نقاطی را مورد توجه قرار میداد که زمینه سو برداشت ها را فراهم میکرد و میشد از آن ها برای اتفاقاتی که اخلاقی نیست استفاده کرد.
فرد الف توسط فرد ب ، متهم میشد به ساده اندیشی !
فرد ب توسط فرد الف ، متهم میشد به سوء ظن !
به نظر میرسد میتوان آزاداندیشی را در نقطه ای میان همین دو اتهام مطرح کرد. نه ساده اندیشی و نه سوء ظن ، بل امر بین الأمرین !
آزاداندیش ساده اندیش نیست، تمام ضعف های مبنایی و تبعات منفی اندیشه دیگری را می بیند و اگر لازم باشد به خاطر همین ضعف ها و تبعات با آن مقابله میکند.
از طرفی آزاداندیش سوءظن هم ندارد، نقاط مثبت، اعم از مبانی، زمینه ها یا تبعات مثبت اندیشه دیگری را می بیند و آنها را نیز برجسته میکند.
آزاداندیش سعی میکند واقعیت را ببیند و از این رهگذر به حقیقت دست پیدا کند.

تفکیک میان عقیده و اندیشه

به نظر می‌رسد که باید میان اندیشه و عقیده تفکیک کرد؛ برای اینکه تفکیک راحت‌تر باشد، از کلمه باور استفاده نمی‌کنم و آن را ترجمه عقده در نظر می‌گیرم.

به نظر می‌رسد میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد و در لفظ چه بسیار که اندیشه و عقیده را به اشتباه در جای یکدیگر به کار می‌بریم؛ البته در بسیاری از موارد هم کلمه «باور» را بر هر دوی آن‌ها اطلاق می‌کنیم؛ امّا به نظر می‌رسد که باید میان ساحت عقل و قلب تفاوت گذاشت؛ آنچه حاصل مصدر اندیشیدن است با آنچه عقده می‌شود تفاوت دارند؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق و راه عقل و اندیشه عبور نکرده باشد؛ چه بسیار عقیده‌هایی که متعصبانه است، و چه بسیار عقیده‌هایی که صرفا از عواطف برخواسته‌اند و هیچ گونه تعقلی در آن نیست و البته ممکن هم هست یک اندیشه خطا تبدیل به عقیده بشود.

تعیین تکلیف در مسأله ی آزاد اندیشی میتواند در فتوای فقهی فقها موثر باشد…

اگر تکلیف مساله ی اندیشه و آزاداندیشی و اصول و موانع آن و نقش آن در تحقق موضوعات عناوین فقهی مشخ و پای آن به فقه باز شود آنگاه میتواند در مسائل و فتاوایی مثل مسأله ی ارتداد که مرتبط با ساحت عقائد افراد است تاثیرگذار باشد.

مثلا در شرایطی که جامعه آماج بمباران تبلیغاتی دشمن باشد و عملا تا حدّ زیادی امکان آزاداندیشی از افراد سلب شده باشد ممکن است موضوع ارتداد یا موضوع اجرای حکم ارتداد تغییر کند و صرفا عقیده ی بالفعل فرد ملاک نباشد و تحقق یا عدم تحقق بستر آزاداندیشی هم  داخل در موضوع حکم فقهی داخل شود.

آیا می توان عقیده را آزاد نگذاشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از عزیزان در حلقه طرح بحثی اینچنین داشتند : “اصلا ازادی عقیده به چه معناست؟ مگر می شود از آزادی عقیده یا عدم ازادی آن صحبت کرد؟ ایا منظور آزادی اظهار عقیده است؟” و با عنایت به سخنی که در ادامه فرمودند می توان پی برد که ایشان مرادشان از عقیده، قطع است : “ما می تونیم از آزادی قطع حرف بزنیم؟” .

در این مورد چند توجه میتوان داشت:

نخست آنکه آیا عقیده همان قطع است؟ ظاهر مسال این است که چنین نیست، و قطع خصوصا آنچه در دانش اصول فقه به آن پرداخته میشود و محل بحث قرار میگیرد عبارت از یک حالت نفسانی است که در آن حالت انسان هیچ احتمال خلافی در مورد متعلق باور خویش نمیدهد. اما بحث از عقیده اگر چه به میزان باورمندی فی الجمله مربوط میشود اما بحثی غیر از حالات نفسانی است و عقیده داشتن مساوی قطع داشتن نیست. لذا ضرورتی ندارد هر آنچه در بحث قطع مطرح میشود اینجا نیز مطرح شود.

دوم اینکه حتی در مورد همان قطع نیز بحث از عدم آزادی قطع بحثی ممکن است، مساله ی آزادی و عدم آزادی عقیده به این معنا نیست که همگان موظف اند در نهان ذهن خودشان جلوی انتاج از برخی مقدمات به سمت برخی نتایج را بگیرند، این مساله که شدنی نیست، بلکه منظور این است که ما چون عقیده داشتن به آنچه خلاف واقع است را ممنوع میدانیم و آن را جهل و جهالت میدانیم، بر خودمان لازم میدانیم تا با جهل و جهالت مبارزه کنیم؛ به عنوان مثال اگر این جهالت نمادی دارد ما استفاده از این نماد را در جامعه ممنوع میکنیم و یا اگر حقیقت اثبات شده نمادی دارد ما هر گونه مبارزه و اهانت به نماد حقیقت را دارای مجازات شدید قرار میدهیم.

ارتداد حکمش اعدام است، بت را باید شکست و اهانت کرد، همچنین سب النبی ص و اهانت به قرآن کریم مجازات های شدید دارند.
استفاده از نمادهای لواط گری ممنوع است و …

اندیشه برای رسیدن به حق مجاز، ابراز عقیده باطل غیر مجاز

در نسبت آزادی اندیشه و آزادی عقیده تأمل ایجاد می شود که اگر اولی آزاد است و آزاد بودنش مطلوب و ممدوح است چرا دومی آزاد نیست و نه تنها مذموم است بلکه در حالت هایی مثل ارتداد برخورد خشنی با افراد می شود؟

به نظر می رسد باید دید که نگاه ما به آزاداندیشی چیست و تفاوت با آزادی عقیده چه می شود؛ حقیقت و جوهره آزاداندیشی این نیست که انسان آزاد است که بدون هیچ ضابطه و قانونی بیندیشد، بلکه اندیشه آزاد نیز مقید به این قید است که باید از تعصب و تقلید و ترس و انواع و اقسام وابستگی رها باشد و همچنین در قید اندیشه بودن اندیشه شود و قواعد منطقی حاکم بر اندیشه که اگر رعایت نشود دیگر اندیشه اندیشه نخواهد بود را مراعات کند. همچنین این محدود به قیودی نبودن و در دایره قواعد منطقی اندیشیدن حتماً باید با دغدغه و هدف رسیدن به حق صورت بپذیرد تا عنوان آزاداندیشی را از آن خود کند؛ جوهره آزاداندیشی حق گرایی و حق پذیری در لایه اندیشه است. اگر قائل به نسبیت و شکاکیت باشیم اساساً اندیشه ای معنا ندارد که حالا بخواهد آزادی در آن معنا داشته باشد، و اگر قائل به این باشیم که رسیدن به حق و حقیقت ممکن است، اندیشه ای که برای تلاش به رسیدن به حقیقت است اگر گرفتار قیودی که ذکر کردیم نباشد اندیشه ای آزاد خواهد بود.

پس آزاداندیشی خود موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد برای رسیدن به حق، همچنین اگر حقایقی را با اندیشه آزاد اثبات کردیم در اندیشه های بعدی باید مقید به آن ها باشیم، مگر اینکه بخواهیم در مورد حق بودن خود آن ها اندیشه دوباره ای بکنیم، از آنجا که وجود خدا و انبیاء و کتاب آسمانی و تنها نسخه ادعا کننده سعادت ابدی انسان که گرایش فطری اوست به برهان عقلی و معجزه الهی ثابت می شود و جامعه اسلامی بر مبنای این حقایق بسیار بزرگ شکل می گیرد، کسی در این جامعه حق این را ندارد که عقیده باطلی خلاف این حقایق عظیم ابراز کند و اگر این اتفاق افتاد چون امنیت اعتقادی و روانی جامعه اسلامی را به هم زده است به عنوان مرتد شدیدترین برخوردها با او می شود. اما اگر کسی بخواهد در این حقایق ثابته بیاندیشد تا به آن ها برسد مانعی وجود ندارد بلکه در نائل شدن به عمق فهم در اینجا سلوک انسانی به سمت خدا قرار دارد، و اگر کسی اندیشید و به حق بودن این حقائق نرسید، اگر بخواهد در جامعه اسلامی زندگی کند به هیچ وجه حق ابراز این نتیجه باطل خود را ندارد، اگر می خواهد عقاید باطل خود را تبلیغ و ترویج کند باید از ذیل حاکمیت اسلامی خارج شده و به منطقة الکفر برود و الا مرتد است و شدیدترین عقاب ها را دچار خواهد شد.

 

#یادداشت_359

عقیل رضانسب 14020225

 

چند نکته در مورد کلام شهید مطهری ره در مورد آزادی تفکر و آزادی عقیده

شهید مطهری ره:
«فرق است ميان آزادى عقيده و آزادى تفكر. تفكر يعنى همان استعداد انسانى بشر كه مى‏تواند در مسائل، علمى و منطقى بينديشد. اين استعداد حتما بايد آزاد باشد. پيشرفت و تكامل بشر در گرو اين آزادى است.

مى ‏دانيم هر عقيده‏اى ناشى از تفكر نيست. بسيارى از عقايد بشر ناشى از يك سلسله عادتها، تقليدها و تعصبهاست نه اين كه چون فكر كرده اين عقيده را گرفته است بلكه چون عادت كرده، به اين عقيده چسبيده است.
اين عقيده نوعى «انعقاد» است يعنى فكر و انديشه‏اش به جاى اين كه باز باشد بسته و منعقد شده و بر عكس، آن قوه مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و بستگى در درونش اسير شده. آن آدمى كه يك سنگ يا چوب و ساخته دست خودش را مى‏پرستد، آيا نشسته علمى و منطقى فكر كرده و علم و منطق او وى را رسانده به اين كه اين بت را بپرستد؟

تفكر آزاد است، حالا كه تفكر آزاد است پس اين آقاى بت‏ پرست بايد آزاد باشد براى اين كه بت را بپرستد؛ يا نه، عقل و فكر اين شخص اسير است، بايد كارى كنيم كه عقل و فكر او را از اسارت اين عقيده آزاد كنيم، كارى را بكنيم كه ابراهيم خليل اللَّه و بت‏شكن كرد؟»(مجموعه آثار شهيد مطهري (آينده انقلاب اسلامى ايران)، ج‏24، ص120

????چند نکته در مورد کلام شهید مطهری ره در مورد آزادی تفکر و آزادی عقیده

1- شهید بزرگوار در استدلال در مورد عدم آزادی عقیده بیان میفرمایند که همه عقاید از تفکر نشات نگرفته اند و بسیاری از عقاید ناشی از خرافات و… هستند. لذا نمی توان قائل به آزادی عقیده شد. لکن شهید بزرگوار اشاره ای نمیکنند که عقایدی که از تفکر نشات گرفته اند چه طور؟ اگر قائل به آزادی تفکر شدیم، این تفکر آزاد خواه ناخواه در مرحله بعدی عقایدی را رقم خواهد زد. این فردی که بر اساس تفکر آزاد به نتایجی رسیده و به مرور به آنها معتقد شده، در عقایدش آزاد نیست؟ یعنی میتواند در مقابل اندیشه های دینی تفکر کند لکن نباید به آنها اعتقاد پیدا کند؟ این پدیده در ساحت انسان چگونه امکان دارد؟

2- آزادی عقیده به چه معناست؟ اساسا میتوان انسان را از اعتقاد به چیزی منع کرد؟ یا باید روش های رسیدن به یک اعتقاد را محدود کرد و برخی روش ها و منابع را معتبر و برخی را شمرد؟

3- آیا منظور از عدم آزادی در عقیده، عدم آزادی در بیان و یا تبلیغ یک عقیده است، یا منظور در عدم آزادی در اعتقاد داشتن است؟ اگر منظور عدم آزادی در اعتقاد داشتن است، اصلا چنین سلبی امکان پذیر است؟

اهمیت تبیین موضوع در راستای فهم بهتر آزاداندیشی

«يحي بن اكثم» براي اين كه به مأمون و درباريانش نشان بدهد كه علمش از امام جواد(ع) بيشتر است، خواست از امام سؤال سختي بپرسد، لذا درباره ي احكام حج -كه از مشكل ترين و پيچده ترين مسائل فقهي و پر از فروعات مختلف است- سؤال كرد؛ از امام پرسيد: «درباره ي شخصي كه مُحرم بوده و در آن حال حيواني را شكاركرده است، چه مي گوييد؟»، امام جواد(ع) فرمود: «آيا اين شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده ي حرم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براي اولين بار چنين كاري كرده يا براي چندمين بار؟ شكار او، از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كاري إبا ندارد يا از كرده ي خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرامِ عمره بوده يا احرامِ حج؟». يحي بن اكثم از اين همه فروع كه امام براي اين مسأله مطرح نمود، متحيّر شد و آثار ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طوري كه حضار مجلس ناتواني او را در مقابل آن حضرت به خوبي دريافتند. آنگاه پس از مذاكراتي كه در مجلس صورت گرفت و مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه – از جمله يحي بن اكثم- كسي در مجلس نماند، مأمون رو به امام جواد(ع) كرد و گفت: «قربانت گردم! خوب است احكامِ هر يك از فروعي را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان فرماييد تا استفاده كنيم.». و سپس حضرت حكم هر حالت را بيان فرمودند. بحار الانوار، ج50، ص 75

همانطور که در روایت فوق مشهود است، تبیین موضوع موجب می شود ما دقیق تر به موضوع بنگریم و بتوانیم پاسخ دقیق تری به سؤال بدهیم. این سیاسی تحسین السؤال، مسأله مهمی است، که باید به آن توجه داشت.
مثلا وقتی می خواهیم درمورد آزاداندیشی صحبت کنیم، این موضوعات را، از یکدیگر تفکیک کنیم :
تفاوت آزاداندیشی با آزادی اندیشه
تفاوت آزاداندیشی با نظریه پردازی
تفاوت اندیشه با فکر
تفاوت آزاداندیشی با آزادی بیان
تفاوت آزادی اندیشه با آزادی عقیده
و …
مثلا خیلی جالب است، که در اسلام برای تحقق آزادی اندیشه با آزادی عقیده مبارزه می شود!
اینها نکات مهم و دقیقی است، که پس از تبیین موضوع و تقسیم اقسام مشخص و نمایان می شود.
باید توجه داشته باشیم که آزادی و آزاداندیشی به اسم و عنوان نیست؛
شیاطین می‌گویند «انسان آزاد است» و با این آزادی، انسان را بندۀ همه چیز می‌کنند!!
اما انبیاء می‌گویند: «انسان بنده است» و با این بندگی، او را از بندگی دیگران آزاد می‌کنند انبیاء با بندگی، انسان را از بندگیِ مخلوق آزاد می‌کنند و شیاطین …

به اسم آزادی، انسان را اسیر همۀ چیزهای پَست می‌کنند.
انبیاء با بندگی، انسان را از زندان نجات می‌دهند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را زندانی می‌کنند.

آیا آزادی عقیده سلب کردنی است؟

آیا آزادی عقیده سلب‌کردنی است؟ به عبارت دیگر چگونه می‌توان آزادی در اتخاذ عقیده را سلب کرد؟ مسئله در مقام بروزات عقیده نیست؛ اینکه مانع اعمال هر عقیده‌ای بشویم، چیز ممکنی است؛ امّا اینکه در اتخاذ عقیده ممانعت ایجاد شود، شاید بتوان گفت کمی ناممکن است؛ البته می‌توان در مسیر عقیده شدن چیزی دخالت کرد و مانع آن شد و یا چیزی را عقیده‌ی کسی کرد، کما اینکه می‌کنند، امّا اینکه مستقیما از اتخاذ عقیده ممانعت شود، به خاطر درونی بودن این مسئله، کاری ناممکن است.

همانگونه که در مورد اندیشه و فکر می‌توان این را گفت؛ اینکه اساسا تا چه حد ممکن است از داشتن یک اندیشه توسط کسی جلوگیری کرد؛ در این مقام هم به بیراهه کشاندن اندیشه و القا یک اندیشه ممکن است که این هم نوعی از سلب آزادی است؛ ولی باز هم در اندیشه، امکان مستقیم مقابله با اندیشه وجود ندارد؛

بله همانگونه که در اصل اندیشیدن گاهی اجازه‌ی آن داده نمی‌شود -اینکه خودآگاه نیاندیشم- در عقیده هم شاید اینگونه بتوان عمل کرد؛ ما یک دوره‌ی تاریخی اخباری‌گری داشتیم که چه بسیار بر تعقل و عقل تاختند و تا حدی هم جامعه متاثر از آن در حیطه‌هایی به کل اندیشیدن و تفکر را منع کردند؛ در اینجا آزادی اندیشه حتی به معنای مصدر آن هم گرفته شده بود چه برسد به معنای حاصل مصدری؛ البته خالی از اندیشه نبودند و اندیشه‌های خود را از راهی غیر از تفکر، مثلا نقل پُر می‌کردند.

در آزادی عقیده هم همانگونه که بحث‌های ارتداد و تعامل با کفار و مشرکین در مباحث دینی مطرح می‌شود؛ می‌توان گفت مسئله این است که از اساس نزدیک شدن به هر عقیده‌ای جایز شمرده نمی‌شود؛ و شاید بتوان گفت این حدودی که برای مرتد قرار داده می‌شود بیشتر برای جنبه‌ی بازدارندگی آن است؛ هدایت و سعادت بشری آنقدر برای خداوند مهم بوده است که حتی اجازه‌ی نزدیک شدن به انحراف را هم نمی‌دهد؛

به نظر می‌رسد در پراکنده‌نویسی‌های بالا یک پیش فرض نهفته است؛ اینکه میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد؛ میان ساحت عقل و قلب باید تفاوت گذاشت؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق عقل نگذشته باشد.

عاقبت به خیری 3

بسم الله الرحمن الرحیم

در لسان عرف به چه پایانی عاقبت به خیری و به چه پایانی عاقبت به شری گفته میشود؟

در لسان عرف گاهی وقتی کسی در انتهای عمر خودش دچار بیماری خاص و طولانی ای میشود میگویند او عابت به خیر نشد.

و یا اگر چنانچه از معرض یک تهدید بلند مدت خارج بشود میگویند عاقبت به خیر شد.

همچنین مثلا اگر شخص دارای شانیت اجتماعی، علمی یا معنوی خاصی باشد و در انتهای عمر بویژه بر اثر حادثه ای تنزل کند، اگر چه این تنزل به منزله ی ساقط شدن بالمره ی  او از آن شانیت نشود، گفته میشود که او عاقبت به خیر نشده است.

اساسا توجه به این مساله که تعریف عاقبت به خیری چیست توجه خوب و لازمی است.

یک سوال هم که در این بین متولد میشود این است که آیا بین عاقبت به خیری و عاقبت به شری هم چیز داریم؟ یعنی اینکه عاقبت کسی به نحوی باشد که نه گفته شود عاقبت به خیر شد و نه گفته شود عاقبت به شر شد؛ یا اینکه گفته شود که او عاقبت به خیر نشد اما عاقبت به شر هم نشد.

به نظر میرسد چنین چیزی قابل فرض هست؛ اما در عین حال این توجه اخیر، از حیث بار توجه بخشی ای که دارد بیشتر اهمیت مساله ی عاقبت به شری را پر رنگ میکند به این معنا که  اصلا مساله صرفا این نیست که عاقبت به خیر شویم، بلکه باید حتی مراقب باشیم که عاقبت به شر نشویم.

چند نکته درباره ی مقاله ی « همزیستی اتحاد و افتراق »

۱. مقاله به بررسی موضوع مهمی در وضعیت فرهنگی ایران امروز پرداخته است. وجود فرهنگ های مختلف و متنوع در ایران امروز و چگونگی مواجهه با این تفاوت ها و روش همگرایی آن ها برای رسیدن به یک کل یکپارچه، مسئله ای بسیار حیاتی برای جامعه امروز ایران است. جا دارد برای این موضوع ساعت ها مطالعه و پژوهش صورت گیرد تا بررسی شود از میان روش های مختلف:
-تقویت یک فرهنگ واحد و « مقابله » با سایر فرهنگ ها
-تقویت یک فرهنگ واحد و « مدارا» با سایر فرهنگ ها
– به رسمیت شناختن همه فرهنگ ها
– تعیین یک فرهنگ پایه و به رسمیت شناختن خرده فرهنگ ها در دل این فرهنگ پایه

باید کدامیک را برگزید و دلیل این انتخاب چیست؟
لذا در درجه اول از نویسنده ی مقاله برای این دغدغه ارزشمند و انتخاب گرانقدر تشکر میکنم. هرچند که باید بسیار بیش از این به بررسی می پرداختند.

2- راه حلی که ایشان ارائه میدهد انتخاب یک هویت و فرهنگ ملی با عنوان فرهنگ ایرانی_توحیدی و به رسمیت شناختن خرده فرهنگ های مستقل در بر اساس طیف فرهنگی اصیل موجود در کشور و دادن استقلال نسبی به هر کدام از آنها در منطقه مورد نفوذ خود برای وضع قوانین و اداره امور است.
ایشان مدعی است که هویت ایرانی _ توحیدی هویت اصیل و بومی و انتخاب دیرینه مردم ایران است.
با این تقریر به نظر میرسد منظور ایشان از توحیدی تقریبا همان هویت اسلامی است. مخصوصا که در خصوص سایر ادیان می گوید که «تقریبا» با هویت توحیدی همراه هستند.

3- در مجموع با لحاظ تسامحاتی میتوان پاسخ ایشان به این مسئله را پاسخ مطلوبی دانست. هرچند که جای بررسی و کار فراوان وجود دارد و خود ایشان هم اذعان به ابتدایی بودن فعالیت شان دارد. لکن به نظر میرسد انتخاب یک فرهنگ پایه و دادن استقلال نسبی به خرده فرهنگ ها ذیل این فرهنگ پایه ( یعنی روش چهارم) بهترین روش در مواجهه با این مسئله است تا هم فرهنگ واحد اسلامی ایرانی و هویت واحد کشور حفظ شود و هم فرهنگ های محلی و خرد بتوانند شخصیت خودشان را حفظ کنند و هضم نشوند. البته در اصل پیشنهاد ایرانی – توحیدی می توان خدشه هایی کرد. لکن اصل انتخاب یک فرهنگ ملی و استقلال نسبی فرهنگ های خرد پیشنهاد مطلوبی است.
.

حفاظت شده: نسبت دین و فرهنگ در شکل دهی حاکمیت دینی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

پرسش هایی درباره “چگونگی” همزیستی اتحاد و افتراق

بناست تا شنبه ها در حلقه اندیشه کلامی به بررسی و گفتگو پیرامون اندیشه های متنوع مطرح در فضای امروز ایران بپردازیم، این یادداشت و یادداشت “چرا باید از تعدد فرهنگی حرف بزنیم؟ ” درباره مقاله همزیستی اتحاد و افتراق جناب آقای سید علیرضا حسینی بهشتی، نوشته شده است.

• دغدغه تعدد فرهنگی و نژادی از دوران باستان در این ناحیه جغرافیایی که در آن زندگی میکنیم یعنی جنوب غرب آسیا وجود داشته است. این خصیصه در برخی ادوار به شکل فرصت درآمده و در برخی دیگر صورت تهدید به خود گرفته است.
• نویسنده با توجه به تهدید هویت ملی ایرانی و هویت های قومی درون آن که شاید بتوان تک تک آنها را قوام دهنده هویت کلی ایرانی دانست در برابر تهاجم فرهنگی بیسابقه تمدن غرب، سعی نموده تا بهترین ایده برای حل این مسئله را بیابد و در مسیر اجرای آن اولین گام ها را بردارد.
• باید گفت این مسئله به درستی مورد دقت قرار گرفته، زیرا با مشاهده رجعت های مکرر برخی ملل به هویت های دیرین خود و شنیدن زمزمه هایی که از گوشه گوشه جهان مبنی بر ملی گرایی و آداب و سنن مخصوص و هویت ملی و مانند اینها، میتوان امروز را به نوعی عصر بیداری هویت ها نام نهاد. هویت هایی که برای یکی دو قرن تحت هژمونی غرب قرار گرفته بودند و با شعار دهکده جهانی و دین واحد جهانی میرفتند تا برای همیشه حذف شوند، اکنون با تزلزل مبانی تمدن غرب مجددا سر بر می آورند. در این دوران پیروز ملتی است که بتواند آگاهانه هویت ملی خویش را با همه امتیازات مثبت و منفی، بازبشناسد و در مقام اصلاح و تقویت آن بر بیاید.
• در نتیجه در فضای سطح زده کنونی، طرح این دغدغه و جستجوی راه حل و پیشنهاد آن را باید ستود.

– اما آن چه در نوشته حاضر بعنوان پیشنهاد مطرح شده است “خودگردانی فرهنگی” در عین “یکپارچگی سیاسی و اقتصادی” نام گرفته است.
ضمن چهار نکته نقد و پیشنهادی را درباره این ایده مطرح خواهم کرد :

1- قومیت و دین با هم متفاوت اند. این دو نیز با فرهنگ متفاوت اند. باید مشخص کنیم که خودگرانی فرهنگی دقیقا چیست ؟ نسبتش با خودگردانی فرهنگی مبتنی بر مذهب و خودگردانی فرهنگی مبتنی بر قومیت چیست ؟ چه حوزه هایی را در بر میگیرد ؟ ممکن است یک فرهنگ شامل جند مذهب یا چند قوم بشود؟ معیار تفاوت و تمییز و اعتبار یک فرهنگ از فرهنگ دیگر چیست ؟ یک فرهنگ چه پارامتر هایی باید داشته باشد تا یک فرهنگ بحساب بیاید ؟ معیار تشخیص توحیدی بودن و ایرانی بودن یک فرهنگ چیست ؟ و ده ها سوال دیگر که محل بحث را دقیقتر میکنند.
فارغ از پاسخ سوالات بالا نمیتوان به درستی این ایده را مورد نقد قرار داد اما از باب بی گدار به آب زدن نکات بعدی را مطرح میکنم :

2- پیوستگی فرهنگ و سیاست و اقتصاد
فارغ از اینکه در این نوشته و حتی در آئین نامه ها و قوانین فرضی که در امتداد این نوشته بخواهد تدوین شود، چقدر بر حکومت ملی و یکپارچگی سیاسی و اقتصادی تاکید کنیم، آیا در واقعیت میتوان فرهنگ را از سیاست و اقتصاد افراز نمود ؟ این سه گانه بلحاظ ذهنی و در مقام ساختارسازی و تقسیم وظایف سه گانه است اما واقعیت خارجی آنقدر شامل رفت و برگشت میان این حوزه ها هست که نمیتوان واقع آن را سه گانه در نظر گرفت. مثلا همین زبان کتاب های درسی آیا یک پدیده فرهنگی است تا بتوان آن را در سیاست خودگردانی مورد بازبینی قرار بدهیم ؟ اگر انتخاب اینکه دانش آموزان چه زبانی را برای تلکم یاد بگیرند را به هر منطقه بسپاریم، سپس قوم ترک فقط ترکی را بیاموزند و قوم عرب، فارسی را نیز اموزش بدهند، این مسئله در سطح تجزیه طلبی و همچنین در شرکت هرکدام از این دو قوم در مرکز مسائل سیاسی کشور چقدر تاثیر خواهد داشت ؟ این پیوستگی فرهنگ و سیاست است.
یا پدیده آثار باستانی اگر یک پدیده فرهنگی باشد و اداره آن را در هر منطقه به خودگردانی واگذار کنیم، آیا ممکن نیست مثلا قوم فارس از این پدیده درآمدزایی بسیار داشته باشد و قوم بلوچ تحت تاثیر معتقدات خود این منبع درآمد را حذف کند ؟ این پیوستگی اقتصاد و فرهنگ است.

3- عصر و مصر ما
ما در کشوری زندگی میکنیم که تقریبا همه اقوام آن پروژه استعمار بوده و هستند. سالهای سال سودای تجزیه این ملت و تشکیل ایرانستان از سوی استعمار وجود داشته است. مرزهای ما نیز متاسفانه آرایشی گرفته است که مستعد این طراحی باشد.
در این شرایط ما باید به دنبال سیاستی باشیم که در نتیجه آن بتوانیم افرادی که بیرون از مرزهای سیاسی فعلی قرار گرفته اند اما هویت ایرانی دارند را در مقابل فرهنگ های بیگانه، و در مقابل فرهنگ های ابداعی و تازه تاسیس صیانت کنیم.
لکن با توجه به مقامی که ما برای فرهنگ قائل هستیم، به نظر میرسد سیاست خوگردانی فرهنگی، زمینه ساز خودگردانی های دیگر باشد. لذا اگرچه نویسنده تاکید ویژه ای بر حفظ یکپارچگی با توافق بر سر اشتراکات دارد، اما این ایده در اجرا اثری از یکپارچگی در حوزه فرهنگ و چه بسا حوزه سیاست نیز باقی نخواهد گذاشت.

4- پیشنهاد : ای به امید کسان خفته ز خود یاد آرید !
پیشنهادی که اینجا میتوان مطرح ساخت، فکر کردن به الگوی بومی برای حل مشکلات مربوط به تعدد فرهنگی و بلکه تبدیل این پدیده به فرصتی برای پیشرفت میباشد.
طبیعتا الگوی بومی را باید با سرمایه گذاری روی فکر و تجربه بومی و البته بهره بردن از تجارب غیربومی به دست آورد.
مقصود از بوم در عبارت بالا همان توحید و ایرانی است که در نوشته مورد بحث به عنوان متفق علیه ملت مورد اشاره قرار گرفته است.
طبیعتا ما پلورالیست نیستیم و در عین به رسمیت شناختن و شنیدن صداهای مختلف و در عین گشودن ذهن به سوی سخن های متنوع، حق را واحد و دست یافتنی میدانیم. در چنین بومی و با این سبقه فکری، قرآن و سیره نبوی (ص) قطعا جایگاه مهمی در مسیر استخراج الگوی بومی تعدد فرهنگی خواهند داشت.
.

تعریف آزاداندیشی اجتماعی!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است.

آزاداندیشی اجتماعی یک فرهنگ فاخر اجتماعی است، لذا در دیگر نحوه وجود حقیقی نخواهد داشت بلکه جزو نحوه وجودهای اعتباری خواهد بود.

با توجه به تعریفی که در مورد آزاداندیشی فردی کردیم و خلاصه آن حصول حال یا ملکه نفسانی حق پذیری در لایه اندیشه بود، به همین طریق آزاداندیشی اجتماعی را نیز باید به این صورت تعریف کرد که: «آزاداندیشی اجتماعی حقیقی اعتباری است که در صورت حصول آن دارای جامعه­ ای خواهیم بود که در لایه اندیشه خود حق­ گرا و حق­ پذیر است.»

جامعه ­ای که در آن حقیقت دارای مرتب بسیار بالایی است و افراد در آن به سمت دغدغه ­ی رسیدن به حق و پذیرش آن سوق داده می ­شوند یک جامعه ­ی آزاداندیش است.

به عبارت دیگر اگر دنبال حق بودن و وقتی آن را یافتیم تسلیم آن شدن، به یک فرهنگ رایج در جامعه­ ای تبدیل شد می­ توانیم بگوییم با جامعه­ ای آزاداندیش رو به رو هستیم، هر چند که این جامعه اصطلاح آزاداندیشی را بر سر زبان نداشته باشد و مدام آن را زمزمه نمی­ کند.

#یادداشت_358

عقیل رضانسب 14020223

 

تعریف آزاداندیشی فردی!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است.

 

آزاداندیشی فردی: ملکه و حالتی نفسانی است که با حصول آن فرد در لایه اندیشه (شناخت) نسبت به حق کرنش دارد. بنای اعتقادی خود را بر تسلیم شدن در برابر (پذیرش) حق قرار داده است. (در این تعریف آزاداندیشی یک حقیقت تشکیکی است، کرنش از یک تسلیم اولیه شروع می شود و تا فدا شدن برای حق ادامه پیدا می کند، یعنی به لحاظ اعتقادی حاضر است خود را فدای حق کند / در این تعریف آزاداندیشی یک نحوه وجود حقیقی دارد. چون ملکه و حال یک وجود نفسانی دارد.)

 

اما آزاداندیشی اجتماعی که یک فرهنگ فاخر است، یک نحوه وجود اعتباری دارد. که جداگانه باید تعریف شود.

چند توضیح افزوده:

  1. ملکه یا لااقل حالی نفسانی بودن جزو مقومات است.
  2. حال آزاداندیشی در نقطه بسیار پایینی از حقیقت آزاداندیشی قرار دارد به گونه­ای که فرد دارای حال آزاداندیشی آزاداندیش نمی­گوییم، هر چند که فعل او یک وضعیت بسیار ضعیف آزاداندیشی است.
  3. به شدت باید مراقبت کرد که آزاداندیشی با اندیشه آزاد خلط نشود!

اندیشه آزاد اولا باید اندیشه باشد یعنی قواعد منطقی اندیشه بودن در آن رعایت شود ثانیا باید آزاد باشد یعنی از قید و بندهای درونی و بیرونی رها باشد.

برای آزاداندیشی حتماً به اندیشه آزاد نیاز هست ولی به انسانی که می تواند آزادانه بیندیشد آزاداندیش نمی گوییم! آزاداندیشی نفسانی اوست با حق!

 

#یادداشت_357

عقیل رضانسب 14020223

 

نتیجه ی غفلت از اقتدارات فرهنگ در عمل…

به تازگی مطلع شدم دوستان طلبه ی دغدغه مند، در شهر قم سامانه ای بنام ناظر راه اندازی کرده اند و با هماهنگی که با سامانه های حقوقی صورت داده اند بصورت شیفتی سر عوارضی تهران قم بصورت نامحسوس می ایستند و داخل خودروها را دید میزنند و صاحبان خودروهایی که داخل آنها کشف حجاب شده را جریمه میکنند.

دیدن اینگونه ورودها از طرف افرادی که هویت آنها هویت فرهنگی تعریف شده میتواند نگران کننده باشد.

نگران کننده از این جهت که چقدر فهم فرهنگ و هویت ورودهای فرهنگی و اقتدارات فرهنگ برای متولیان اصلی فرهنگ غریب مانده و چقدر ما طلبه ها از درک اقتضائات هویتی مان فاصله گرفته ایم…

بعد از اغتشاشات و بعد از اینهمه عمامه پرانی و ناامنی برای حوزویان از نهاد حوزه با این طول و عرض اگر رسالت دینداری مردم را روی دوش خود احساس میکرد انتظار می رفت برای شرایط فعلی، هزاران نسخه ی نرم برای هزاران موقعیت کاری و مکانی و زمانی و ارتباطی ارائه دهد اما زهی خیال باطل که حوزویان ذهن خود را از رسالت تربیت مجتهدان در فقه و اصول که 45 سال است بناست پس از اجتهاد در دوران کهولت و اشتغالات فراوان خانوادگی، ظهور و بروز کنند و همه چیز را اسلامی کنند، فارغ کنند.

خب البته در فرضی که حوزه به رسالت انقلاب تن بدهد باز هم طبیعتا تولید هزاران نسخه ی نرم و هوشمندانه تنها و تنها با استمداد و رصد و تحلیل و پرورش نبوغ و ابتکارات مردمی ممکن است نه پشت درهای بسته…