تفاوت آزادی اندیشه و آزادی عقیده و آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • آزادی اندیشه یک نوعی از اندیشه می باشد. تمرکز در این مفهوم بر روی اندیشه می باشد و آزادی به عنوان یک صفت به آن اضافه شده است. در نتیجه مفهوم جدیدی از اندیشه و آزادی ایجاد نشده است بلکه ترکیب اندیشه به یک صفت می باشد.
  • آزادی عقیده هم از این زاویه مانند آزادی اندیشه است. یعنی یک مفهوم جدید ایجاد نشده است در آن، در این مفهوم، تمرکز بر روی عقیده است و آزادی مانند آزادی اندیشه به صورت یک صفت به آن اضافه می شود.
  • اما آزاداندیشی بر خلاف دو مفهوم قبل، یک پدیده جدیدی از دو لفظ آزادی و اندیشه می باشد. آزاداندیشی یک صفت انسانی می باشد که در صورت ممارست در انسان ایجاد می شود و به معنای رهایی اندیشه انسان از قیود.
  • نکته بعدی در تفاوت میان این سه مفهوم به آن برمیگردد که در آزادی اندیشه و آزاداندیشی، اندیشه رکن اصلی می باشد اما در آزادی عقیده، اندیشه رکن اصلی نمی باشد چرا که برخی از عقیده ها براساس احساسات و عواطف و … در افراد ایجاد می شود.
  • در آزادی عقیده به دنبال آن هستیم که عقایدی که به سبب اندیشه ایجاد نشده است را طرد کرده و آزادی را با اندیشه به عقیده عطا کنیم.

چرا ارزش اعمال را به نیت پشتیبان آن می دانیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا اسلام ارزش اعمال را به دانایی و تعقل می داند؟ چرا ارزش اعمال را به نیت پشتیبان آن می داند؟

 

با این عینک، یکبار می توان گفت که مهم نیست چه چیز در دنیای خارج محقق می شود. مهم دانایی صرف است. دانایی است که اصالت دارد، نه عمل. ایمان اصالت دارد، نه عمل صالح.

ولی با نگاهی دیگر می توان گفت که تنها با تفکر و دانایی و نیت های عمیق است که کارهای عمیق صورت می گیرد. تا وقتی شما نگاه های جزئی و ریزبین داشته باشی، نخواهی فهمید که این رفتار خرد و جزئی، با آن رفتار خرد و جزئی چه تفاوتی دارد. این چاقو می برد، و آن چاقو نیز می برد. چه تفاوتی دارد؟ اما باید کمی کلان تر نگاه کرد. این چاقو، یک خیار را می برد، و آن چاقو سر یک انسان صالح را. و حتی در برخی امور، خیلی باید کلان شد تا فهمید که این کار خرد و جزئی، چه تفاوتی با آن کار خرد دیگر دارد.

هر کس می تواند پشت پیانو، یک نت بزند. دیگری نیز نت دیگری می تواند بزند. حتی اگر از او بخواهیم، می تواند چندین نت بزند. اما وقتی یک آهنگ منسجم از او بخواهیم، نمی تواند این کار را انجام دهد. این کار مهارت می خواهد. ترتیب نت ها مهم است. زمان هر یک مهم است. اینجا است که ارزش علم و دانایی، و حتی مهارت، خود را نشان می دهد. بدون علم و مهارت، باز هم صدا تولید می شود، ولی آن صدای دلنواز که مقصود است را نمی تواند ایجاد کند. یک صدای شلخته و بی نظم و درهم را می نوازد.

در هر کاری همینطور است. لازم است تصور هدف صورت بگیرد. بدون این دانایی و صورت هدف، کارهای زیادی صورت می گیرد، ولی آن کاری که بخواهیم اتفاق عمیقی رقم بزند، حتما تعقل و دانایی و فکر نیاز دارد.

دوگانه ای که می خواهیم بسنجیم بین فرض وجود علم و فرض فقدان علم، بین دو گانه نماز و دزدی نیست، که بگوییم یکی خوب است و دیگری بد. منظور از علم همراه با عمل، علم به خوبی نماز و بدی دزدی است. اتفاقا نقطه اصلی گزاره، این نیست. گزاره بین کارهای مختلف خوب، مطرح می شود.

یعنی کارهای صالح خود نیز درجات دارد. برخی کارها، حتی فهمیدنش نیاز به عمق فکری دارد، و البته از ثمراتش یک جامعه بهره می برند. برخی کارهای خوب، واضح و البته سطحی است.

مثلا خیلی از افرادی که عمق فکری ندارند، به عمل صالح فردی می پردازند. اما عده ای دیگر، عمیق تر نگاه کرده و عمل صالح اجتماعی را ضامن اجرای چندین عمل صالح فردی می بینند، فلذا ارزش بیشتری برای آن قائل هستند و کار دیگری می کنند. دسته اول، به اینها اعتراض می کنند که کار خوب کردن که این همه زحمت نداشت. همین که عمل صالح را خودت انجام می دادی و دیگران را دعوت می کردی، کافی بود. این از نگاه آنها است. ولی اگر به انصاف بخواهیم بگوییم، کافی نبود. باید گفت کار جمعی، مقدمات دیگری نیاز دارد. همینها است که می گویم عمق نگاه، ما را به عمل صالح های عمیق تر می رساند. بدون عمق نگاه و فکر، عمل صالح عمیق نمی توان انجام داد.

پس می تواند منظور از نیت و تعقل همراه با عمل، عمق فکری پشتیبان عمل باشد.

 

نسبت آزاداندیشی با آزادی اندیشه و عقیده

پیش تر در یادداشتی به نسبت آزادی اندیشه با آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری پرداختیم. حال می خواهیم نسبت این دو با آزاداندیشی را در یابیم.

به نظر می آید آزاداندیشی همان چیزی است که دغدغه استاد شهید را پاسخ می دهد. آزاداندیشی همان است که انسان را وارد وادی عقلانیت و تفکر می کند. به وسیله آزاداندیشی می توان از تعصب و تحجر و تقلید رهایی پیدا کرد. حتی اگر این تعصب در ناحیه عقاید باشد.

به عبارت دیگر آزاداندیشی، در مقابل آزادی عقیده یا آزادی اندیشه نیست. آزاداندیشی، در واقع دعوت به اندیشه ورزی آزادانه است. اندیشه ورزی آزادانه در همه عرصه های فکری. چنین دعوتی اگر تبدیل به خصلت انسانی شود، همه زندگی او را ویرایش می زند. از رفتارهای فردی و اجتماعی گرفته تا آداب و رسوم و عادات و خلقیات و حتی اعتقادات و باورها. ویرایشی دائمی و ارتقای نو به نو به تمام عرصه های حیات انسانی.

 

 

آیا آزاداندیش کسی را میکشد ؟

آیا حکم ارتداد انسانی است ؟ چه کسی به شما اجازه میدهد فردی را بخاطر عقیده اش بکشید ؟ اساسا ادعای آزاداندیشی را چگونه با قتل نفس جمع میکنید ؟

از دیدگاه باورمندان به اسلام، خداوند متعال یگانه خالق هستی بوده و خلقت او مبتنی بر حکمت است. در نتیجه او هیچ موجودی را به باطل نیافریده و تمامی مخلوقات او در مسیر تکامل هستی و حرکت آن به سمت خداوند متعال دخیل هستند.
برخی اندیشمندان این نگاه درباره تکوین را به حوزه اعتباریات نیز تسری داده اند و مبتنی بر نظریه فطرت، قائل هستند هر اعتباری که انسان بر اساس فطرت انجام میدهد در همان مسیر تکامل قرار دارد. این نگاه مورد تایید آیات قرآن نیز هست. قرآن کریم در آیه شریفه
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًاۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا
دین حنیف را همان فطرت الهی میداند که در وجود انسان نهفته است. پس میتوان گفت اعتبارات و رفتارهای فطری انسان دقیقا مطابق با دین حنیف و نقشه تکامل و سعادت اوست.
اما مشکل از آنجا اغاز میشود که رفتارهای انسان فقط تحت تاثیر فطرت نبوده و عواملی چون هوای نفس نیز در آن دخیل هستند.
نفس نماینده نیازهای حیوانی و جسمانی انسان است. فطرت و دین نیز این نیازها را به رسمیت شناخته اند و به هیچ وجه نفی آن ها را درست نمیدانند. تنها تفاوت در اینجاست که نفس به سبب خوی غیرعقلانی خودف توانایی محاسبه و تعیین حدود و کیفیت ارضای این نیازها را ندارد اما دین و فطرت به سبب هویت عقلانی خود این توانایی را دارند.
لذا میتوان گفت از نگاه باورمندان به دین مبین اسلام، هر پدیده انسانی، واقعی و در مسیر حق است و تنها حدود و کیفیت آن است که در صورت انحراف به باطل می انجامد.

از دیدگاه مادی هر آنچه در جهان موجود است برای بهره کشی توسط انسان است. انسان در رفتار خود کاملا آزاد است و هیچ قیدی اعم از فرهنگ و سنت و دین نمیتواند پای او را بند کند. البته همین دیدگاه مادی به حق یک مورد را استثنا نموده و جایی که آزادی فردی حق آزادی افراد دیگری را سلب کند، جلوی آزاید فرد را میگیرد.
علت این تبصره بسیار مهم، درک یک نکته فطری توسط مادیگرایان است که زندگی انسان باید جریان داشته باشد و با هرج و مرج و آشوب همه چیز انسان ها به باد میرود !

پدیده ای که میخواهیم آن را از جهت بالا مورد مطالعه قرار بدهیم، پدیده “قتل نفس” است !
آیا کشتن یک فرد دیگر اساسا جنایت است ؟ یا در برخی مواقع میتوان مجوز آن را صادر کرد ؟
اگر در برخی موارد جواز دارد، پس اساسا جنایت نیست و مثل هر پدیده انسانی دیگر باید مقدار و کیفیت آن را مشخص کرد تا موجب فساد جامعه بشری نشود !
مرجع تعیین این حدود کجاست ؟

آزاد اندیشی مساله مدرن است یا توحیدی ؟

  1. برای پاسخ به این پرسش که آزاد اندیشی مساله مدرن است یا تو حیدی ابتدا باید به این سوال پاسخ دهیم که مساله چیست؟

مساله با بحران و حتی با پرسش متفاوت است. بحران حکایت از یک بهم ریختگی و حیرانی در موضوع دارد اما مساله را باید حدفاصل بین انچه که هستیم و انچه که باید باشیم دانست. مساله زمانی اتفاق میافتد که اتفاقا هیچ حیرانی و ضلالتی در مسیر نباشد و هدف و آینده نزد ما از هرچیزی روشن تر باشد. در وضوح و شفافیت آینده و حال است که مسائل آرام آرام جوانه میزنند و دیده میشوند. مساله حتی با پرسش هم متفاوت است . پرسش آنچیزی که به شما قدرت و زبان توصیف وضعیت موجود و وضعیت آینده را میدهد. اگر ما پرسش مشخصی نداشته باشیم و اساسا بدون پرسش به دل میدان زده باشیم اسیر بی فکری خواهیم شد و انچه را که فکر نیست فکر قلمداد میکنیم.

پرسش علمی جایگاه و نقش و معنای و ضرورت رجوع به دانش مطلق و خاص  را نشان میدهد و مساله عامی در این فضای روشن تولید می شود

2 .  مساله آزاد اندیشی در جهان غرب در فضای تقابل با کلیسا و در تخطئه اندیشه و علم از جانب دین مطرح شده است. حتی در یک تعبیرتندی شاید بتوان گفت آزاد اندیشی در جهان غرب برای عبور ازسنت مطرح شد. جدی ترین مانع برای شکل گیری تمدن مدرن سنت به خصوص در تقریر کلیسایی از دین مسیحیت بود. این اراده تجدد خواهی و اومانیستی باعث شد تا انسان مدرن هر چه را که با عقل و متد علم و کارآمدی ناسازگار بود از دم تیغ گذراند واولا تیغ را هم به سمت خود گزارهای دین مسیحیت برد

3 . این تاریخ هیچ گاه در جامعه اسلامی مطرح نبوده و اساسا جامعه اسلامی هیچ گاه بحران دگم اندیشی به عنوان یک بحران زیستی سبقه ای  نداشته است.

4 . آنچیزی که در اینجا باید بدان پرداخت این است که اولا ما در یک محیط بسته و جدا افتاده از تمدن غرب نیستیم و بسیاری از مصائب آنها مصائب ما شده است. ثانیا باید به این سوال بپردازیم اگر یک موضوعی مثل آزاد اندیشی در پاردایم اسلامی هیچ گاه یک مساله نبوده باید به آن چگونه پاسخ داد.یک پاسخ آنست که ما همان جوابی را که پارادایم غربی به آن داده را مطرح کنیم. ولی پاسخ دیگر آنست که ما باید اصل نیاز شکل گیری این موضوع را فهم و صورت بندی جدیدی از آن در پاردایم خودمان داشته باشیم. البته باید توجه داشت که نیازهای شکل گرفته در بستر یک فرهنگ دارای لایه های عمیقتری است و برای آن که فریب نیازهای کاذب یا برساخته اجتماع را نخوریم باید آن را ریشه شناسی کنیم تا به نیاز فطری انسان برسیم.

5 . حال باید گفت بحران هایی که درغرب سپری شد بشری غربی را دائما به این سمت برد که که هیچ چیز نباید از مانع از آزادی او باشد حتی خدا. او به دنبال رهایی بود و اولا چیزی راکه متوجه شد این بود که تا رهایی در اندیشه نداشته باشد رسیدن به  رهایی واقعی، خیالی پوچ و واهی است. آنچیزی که ما میتوانیم از این بستر استفاده کنیم آنست که انسان جدا افتاده  و گرفته شده از حقیقت می‌خواهد و طالب حقیقت باشد. این میتواند صورتبندی جدید ما در مساله آزاد اندیشی یاشد.

6 . با این تقریر آزاد اندیشی اساسا یک مساله توحیدی و زاییده شده در بستر فرهنگ اسلامی است که صورتی باطل در جهان غرب ازآن خود کرده و مصداق تلبس حق بالباطل شده است.

آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری

شهید مطهری در بحث آزادی اندیشه و تفکر و هم چنین عدم آزادی عقیده، بحث جالبی دارند. به نظر می رسد این بحث با دغدغه شکوفایی قوه عاقله و قدرت تفکر انسان شکل گرفته باشد.

در آنجا استاد شهید پس از بررسی معنای لغوی عقیده، به این نکته توجه می کنند که عقیده یا بر اساس تفکر شکل گرفته است و یا بر اساس عوامل دیگری غیر از اندیشه و تفکر. از آنجا که عقیده، دلبستگی و وابستگی انسان را رقم می زند، اگر بر اساس تفکر و تعقل نباشد، در نتیجه تفکر انسان وابسته به اموری غیر عقلی و خارج از فضای اندیشه و تفکر می شود.

استاد شهید برای عبور انسان از چنین فضایی، می گویند آزادی اندیشه پذیرفته است. اما نمی توان قائل به آزادی عقیده بود.

با توجه به دقتی که در بحث لحاظ شده است باید مراقب بود تا سوء برداشت نشود و از بحثی که ایشان با دغدغه آزادی انسان به سراغش رفته اند، برداشت مقابل نداشت. یعنی این بحث را دقیقا مخالف آزادی نفهمیم.

اما باز هم جای یک سوال باقی است:

ملاک تشخیص این که عقیده مبتنی بر تفکر و اندیشه شکل گرفته یا خیر چیست؟! آیا انسانی که به عنوان متفکر شناخته می شود، در عقیده اش آزاد است؟! آیا تنها ملاک این که عقیده ای مبتنی بر تفکر است این است که عقیده اش، همان عقیده حاکم باشد؟!

 

فروپاشی ذهن در پس دیوارخود ساخته

رنانی در نوشته خود خبر از دو سقوط می دهد یکی در عالم ذهن جامعه و یکی دیگر در واقعیت آن. در نگاه رنانی ذهنیت جامعه نسبت به کار آمدی و شایستگی حکومت برای حل مشکلات او در حال فروپاشی است. دیگر جامعه اعتمادی به راه حل ها و مسیرهایی که حکومت درپی طی کردن آن است ندارد. به نظر او این ذهنیت به خاطر اتفاقاتی است که در این چند دهه ایران افتاده و مسبب اصلی آن بازیگران صحنه هستند که به هیچ عنوان به دنبال کار آمدی نبوده اند و سعی بر این داشته اند با ساختن دوگانه‌های سیاسی از نقش آفرینی در کارآمدی فرار کنند.

 

رنانی در این متن مضطرب است و به خواننده این دل گرمی را نمی دهد که در پی اصلاح جامعه است. بلکه متن حاکی از آن است که او در پایین دیوار نشسته است به انتظار سقوط دیواری که از نظرش سقوطش قریب الوقوع است. از سوی دیگر نوشته رنانی خود اوست و سقوط اجتماعی که انتظارش می کشد گویا سالهاست در ذهنش اتفاق افتاده ست اما از سوی دیگر نوشته خود برساخته دنیای خود و رسانه هایی است که دائم با آن ها ارتباط دارد به همین خاطر نمی تواند نماد ها ونشانه های خلاف دنیای خود را نظاره کند. در نوشته رنانی هیچ تحلیلی از  اجتماعات پرشور نیست در نوشته رنانی تشییع حاج قاسم گم است یا اصلا اطلاع ندارد. در نوشته رنانی راهپیمایی ها کار حکومت است نه ذهن جامعه.

 

با رنانی کمی همراهم خوب ذهنیت جامعه حسن ظن به کارآمدی ندارد. به سیاست ها و سیاست گزاران بی اعتماد هستند و خسته از شعار ها و حرف ها شده اند. اما این به خاطر سقوط ذهنی نیست.بلکه نشان از ارتقا ذهنی دارد. انقلاب اسلامی با همه زنجیره ارزشی که حامل آن است : عدالت، جمهوریت، آزادی، استقلال به خوبی توانسته است این توقع را در ذهن مردم جانمایی کند که هر عملکردی که نتواند این ارزش ها متبلور کند ره به تاکستان برده است. انقلاب اسلامی در دل تحولات سرمایه داری جامعه خویش را عدالت خواه بار آورد تا مانع سیاست های عادی سازی شکاف طبقاتی شود. انقلاب اسلامی در آزادی خواهی های جهانی خوب توانسته است بین آزادی مشروع و اراده انسانی جمع کند. انقلاب اسلامی در دل تحریم ها خوب توانست بین استقلال و پیشرفت جمع کند . این شبکه ارزشی چنان ذهن مردم را ارتقا داده است که یکی از ارزش ها نباشد آن حرکت را قبول ندارد. به همین خاطر مردم خسته از کارآمدی  ساختارها و دیوان سالار هستند اما خسته از ارزش ها نیستند و این بزرگترین سرمایه حرکت آنان است…

آزاداندیشی و غیرت

آزاداندیشی نسبتی با حق و حقیقت دارد، «وقتی فرد یا جامعه در لایه اندیشه حق گرا و حق پذیر شد، آزاداندیشی رخ داده است.» حق گرایی و حق پذیری در اندیشیدن هم یعنی هم می اندیشد برای رسیدن به حق و هم وقتی به حق رسیدن آن را می پذیرد، و البته قواعد منطقی اندیشیدن را نیز مراعات می کند؛

اگر فرد یا جامعه با آزاداندیشی به حقیقت یا حقایقی رسید، آیا در مرتبه بعد این تلاش قبلی او سرمایه ای برای اوست، یا انگار نه انگار که قبلاً زحمتی کشیده و به حقیقتی رسیده است؟! پر واضح است که وقتی بنا شد مدال آزاداندیشی به فرد و جامعه ای که دنبال رسیدن به حق و پذیرش حقی که به آن رسیدند داده می شود، حق و حقیقت بسیار ارزشمند تلقی می شود و اگر بخواهیم به حقی که رسیدیم بی اعتنا باشیم، از همان اول دنبال آن نیز نخواهیم رفت. به همین دلیل فرد و جامعه آزاداندیش نسبت به حق بسیار غیرتمند است.

اما اگر نگاه ما به آزاداندیشی این باشد که بگذار آزاد باشم از همه چیز حتی از حق هایی که خود به آن رسیدم، آن وقت این فرد یک فرد دم دمی مزاج و سست بار می آید، زیرا فردی که محصول اندیشه خود پایبند نباشد، زحمت و رنج اندیشه را نیز به خود نخواهد داد. در فضای اجتماعی هم همین است، جامعه هرهری مذهب و بادی به هر جهت، سختی اندیشمندی را تحمل نخواهد کرد و حزب باد شده و هر روز در جهتی حرکت خواهد کرد.

 

 

#یادداشت_361

عقیل رضانسب 14020230

کما یکون قلبک تکن الدنیا فی عینیک.

آنچه بیش از تحلیل های ایشان و صحت و عدم صحت ادعاهای ایشان قابل توجه است این است که همه ی گزاره هایی که ایشان از اتفاقات کشور روایت میکند دقیقا همان روایتی ست که رسانه های معاند نظام از این حوادث دارند.

گویی ایشان هیچ روایت داخلی از اتفاقات را صادق نمی شمارد حتی در یک مورد

و هیچ روایت خارج نشینی را تکذیب نمیکند حتی در یک مورد.

و این حکایت از قلبی دارد که دیگر اینجا نیست.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ.

وَلا تَركَنوا إِلَى الَّذينَ ظَلَموا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَما لَكُم مِن دونِ اللَّهِ مِن أَولِياءَ ثُمَّ لا تُنصَرونَ.

 

قلبی که به خارج از این مرز و بوم سقوط کرده باشد دنیا و حوادث آن را هم در دالان فهم آنطرف فهم و تحلیل میکند.

کما یکون قلبک تکن الدنیا فی عینیک.

واقعیت این است که ایشان متعلّق به مردم ایران نیست و اینکه خود را وسط باز و طرفدار منافع ملّی معرفی میکند ادعایی بی اساس است.

میان جبهه ی حق و باطل وسط بازی نداریم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

لیبرالیسم همیشه مدعی

وقتی مقاله سقوط محسن رنانی را می خواندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر سلب مسئولیت کردن آسان است. مثل قبول کردن مربیگری بعضی تیم های فوتبال است که وضعیت مناسبی ندارند و وقتی پیشنهاد مربیگری این تیم را به یک نفر میدهند همه چیز برای او برد برد است. برای اینکه اگر تیم سقوط کند و بازنده باشد مسئولیتی را متوجه خود نمیداند و به راحتی افکار عمومی را قانع میکنند که سبب تمام مشکلات  و خرابی ها از قبل بوده است و ان ها مظلوم واقع شدند و هیچ گاه نتوانستد آنچیزی را که شایسته است را به میدان بیاورند. ولی اگر تیم صعود کند قطعا قهرمان بلامنازع این بحران آن ها خواند بود.

لیبرالیسم در ایران به همین حد پر رو است. هیچ وقت نمیتوان آن ها را به چالش کشید و اساسا هیچ گاه و در هیچ شرایطی امکان آزمون پذیر بودن ادعاهای آنان وجود ندارد. واتفاقا بزرگترین ایدئولوژِیست ها باید جلوی این ها لنگ بیندازند.

از زمانی که انقلاب اسلامی به صحنه آمد و خودش را پیدا کرد اتفاقا مسائل اساسی اقتصادی و به تبع آن فرهنگی و سیاسی را همین مسلمان های لیبرال ریل گذاری کردند و میکنند .نمونه بارزش همین نظام برنامه ریزی و بوجه کشور است. تمام فرمول های محاسباتی و تنظیم کنندگی لیبرالی است.

نسخه لیبرالیسم نه تنها برای ایرانیان شفا بخش نبوده اتفاقا منشا همه فسادهای ساختاری هم بوده است. اما نکته آن دراین است که هیچ گاه پاسخ گو هم نبوده و دائما خود را به مظلوم نمایی زده و همیشه مدعی بوده است. همیشه علت عقب ماندگی ما را کامل و تمام عمل نکردن ما به توسعه دانسته اند و برای اینکه بتوانیم از شر این همه فساد و بحران و چالش خلاص شویم تنها یک نسخه دارند. باید هرچقدر سریعتر و بهتر و کاملتر نهادهایمان را باز کنیم.

ما برای اینکه به نسخه آقای رنانی تن دهیم باید حقیقتا از ایرانی بودن و دگم شدن در اسلام دست برداریم و یک تئوری حداقلی نسبت به اسلام را بپذیریم تا به راحتی لیبرالیسم را در ایران پیدا کنیم. زیرا که اساسا ریشه همه بدبختی های ایرانیان در نوع حکومت بسته و ایدئولوژی زده آنهاست. باید از این پیشفرض دست برداریم که حکومت هم میتواند دینی باشد. باید بپذیریم مسلمانی چیزی است و حکومت داری چیزی دیگر است. ما باید مسلمان باشیم و در عین حال بپذیریم که اداره کشور یک کار عقلایی است و باید چنان کنیم که همه کردند. در این مدل فرقی بین حکمرانی فاشیستی یا کمونیستی یا نظام سلطنتی با حکومت دینی نیست و همه آن ها منجر به بسته تر شدن نهادها و ایجاد رانت و فساد و روزبه روز عقب افتاده تر شدن می‌شود.

این ها معتقدند این نظام همیشه ناکارآمد است چون از اساس راه اشتباهی را بگزیده و خلاف جریان عقلای عالم رفتار کرده است. این ریشه ناکارامدی را درتنش هایی می‌دانند که جمهوری اسلامی خودش به راه انداخته و کوتاه نیامده و فکر میکرده با ایستادگی چیزی را عوض میکند.  میگویند وقتی به جای گفتگو با عقلای عالم به دنبال ایجاد تنش و هیاهوی و هیجان هستید باید در داخل همه سلیقه ها را به نفع یک سلیقه و فکر عقیم کنید و دائما دست به توجیه بزنید. والیته با همین ترفند تا یک زمانی توانستید مردم را فریب بدهید و ذهن آن ها را قانع کنید ولی دیگر تشت رسوایی شما عیان شده است.

آیا میتوان پرسید این ناکارآمدی شاید وفقط در حد یک احتمال ممکن است از نسخه تمام لیبرال شما باشد؟ آیا اجازه پرسش داریم که همین ناکارآمدی ها در نظام های توسعه یافته هم مشاهده میشود پس چرا فقط دهان ما را بسته است؟ آیا میشود و اجازه داریم فکر کنیم که مگر در ایران نسخه ای غیر از نسخه اقتصاد لیبرالی اصلا روی میز بود و اچرا شد و مگر دوستان حلقه نیاوران زیر ساخت های اقتصادی را پی ریزی نکرده بودند؟ پس چرا شما همیشه مینالید و دست بالاتر را دارید؟ چرا شما به هیچ کس و در هیچ شرایطی پاسخگو نیستید؟

 

اندیشه اگر آزاد نباشد نتیجه اش در دین اسلام به رسمیت شناخته نمیشود(آزادی اندیشه و نه آزادی عقیده)

اسلام در حالی از اندیشیدن و آزاداندیشی استقبال و دعوت به تعقّل و تدبّر میکند که هیچ نتیجه ی کفرآمیز و غیرحقّی را نمیپذیرد و عقائد غیرتوحیدی را بشدت پس میزند و با بسترهای بوجود آورنده ی کفر می جنگد و هرگونه عقیده ی شرک آلودی با هر منشأ و توجیهی که باشد را رد میکند.
ممکن است این دو رفتار متناقض بنظر برسند اما این  تنها یک تناقض ابتدائی و ظاهری ست نه تناقض حقیقی، زیرا اسلام از دستگاه تعقّل و تحلیلی فطری انسان بخوبی آگاه است و بخوبی میداند دستگاه اندیشه ای که خلق کرده در صورت سلامت، میل و مبدأ و مقصدش به کجا ختم خواهد شد.

اسلام طرفدار اندیشه است اما اندیشه ی آزاد و نه اندیشه ای که در بند وهم و هوای نفس است و تلاش میکند در پوسته ی اندیشه، هوای نفس را تئوریزه کند.

به عبارتی اسلام تنها و تنها اندیشه ی آزاد را اندیشه میداند و نام تعقّل روی آن میگذارد و اندیشه ی در بند را اندیشه و تعقّل نمیداند هر چند عده ای کفار مکر را هم تعقّل بدانند.

(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ)
خداوند چون مقصد فطری خداجو و خداخواه این دستگاه را بخوبی میشناسد از نتیجه ی باطل و کفرآمیز کسانی که ظاهرا تفکر کرده اند نتیجه میگیرد بطلان مقدمات و مبانی اندیشه را و آنگاه شخص را در نتیجه ی حاصله بخاطر مقدمات فاسدش مؤاخذه میکند(نکتب ما قدّموا و آثارهم)
یعنی حکم میکند به نیاندیشیدن و تبعیت از هوا و هوس و وهم در مقدماتی که ظاهرا در ظاهر اندیشه اند.

وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَة عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُونَ.

لطفا درِ گفتگو را نبندید !

گزارش
سقوط ! عنوان نوشته ای از جناب آقای رنانی است که متضمن یک هشدار و یک توصیه است.
طبق این متن، جمهوری اسلامی در 40 سال گذشته نتوانسته است کارآمدی و شایستگی خود را بعنوان نظام حاکم در ذهن مردم تثبیت کند، بلکه در این زمینه پی در پی شکست خورده است. در عینیت جامعه نیز نمادهای مقبولیت این نظام آرام آرام کمرنگ شده اند و اکنون در وضعیتی قرار دارند که میتوان گفت حذف شده اند. از دیدگاه نویسنده مرحله بعدی فروپاشی ساختار نظام است. احتمالا مقصود ایشان از فروپاشی ساختار همان انقلاب سیاسی است. چه اینکه در هشدار خود میگوید : قبل از آنکه انقلاب از پایین رخ بدهد، انقلاب را از بالا کلید بزنید !
نویسنده نه طرفدار نظام شاهنشاهی است و نه طرفدار نظام اسلامی و نه با هیچکدام از این دو فی نفسه مشکلی دارد، او تنها یک هدف دارد و آن تحقق توسعه لیبرال در جامعه ایران است. او معتقد است تنها راه پیشرفت همه جانبه و حقیقی ملت ایران اجرای مو به موی مبانی توسعه لیبرال است و برای مدعای خود قطعا شواهد و توضیحاتی دارد.
او هر درگیری که موجب عقب افتادن توسعه شود را به ضرر توسعه میداند. چه درگیری با آمریکا باشد و چه درگیری با طالبان، چه انقلاب 57 باشد و چه اغتشاشات بعد از آن !
در همین راستا و برای تحقق همین هدف، معتقد است باید یک جریان روشنفکری در کشور ایجاد شود که وظیفه خوودش را میانجی گری و آشتی بداند و بتواند جریانات مختلف را در مسیر توسعه با هم همراه کند. او برای توصیف این جریان از واژه “وسط باز” استفاده میکند. این جریان هم با هر کسی که در مسیر توسعه حرکت کند همراه است، میخواهد کراوات داشته باشد یا عمامه ! بلکه این وظیفه را بر دوش خود میبیند که کراواتی ها و عمامه ای ها را با هم بر سر میز توسعه بنشاند.

او مراحل فروپاشی یک حاکمیت را در چهار مرحله ترسیم میکند :
– سقوط ذهنی
– کارآمدی (1)
– شایستگی (2)
– سقوط عینی
– نمادها (3)
– ساختار ها (4)
ایشان در ضمن توضیحاتی، سه مرحله اول را تمام شده تلقی نموده و تنها راه جلوگیری از مرحله چهارم را تن دادن حاکمیت به خواسته هایی میداند که تا امروز به آنها تن نداده است.

نقد اول با دو ستایش
دکتر رنانی دغدغه ایران را دارد و این ستودنی است.
اما باید دانست که نسخه ای که ایشان برای ایران میپیچد، نسخه های بدیلی دارد که اتفاقا آن نسخه ها نیز توسط کسانی نوشته شده که دغدغه ایران و بلکه دغدغه انسان را داشته اند.
ایشان دغدغه وسط بازی یا همان میانجی گری و توافق میان جریان های مختلف و میان مردم و حاکمیت را دارد و این دغدغه نیز ستودنی است.
اما باز هم به نظر میرسد ایشان صلاحیت وسط بازی را ندارند. چه اینکه در طرف راست ایستاده باشد وسط باز نیست و اگر دم از وسط بازی میزند، مقصودش این است که در وسط بایستد و به جناح راست دعوت کند !
اساسا کسی که نسخه دارد، حق ندارد خود را وسط باز بداند !

امکان پاسخ نقد اول و مواجه با نقد دوم
البته ممکن است ایشان طرفداری لیبرالیزم و توسعه را یک ساحت شخصیت خودشان دانسته و دعوت به وفاق و گفتگو را ساحت دیگری از شخصیت خود معرفی کنند که علی رغم پیشنهاد جهت دار ایشان، این را تاحدودی میتوان پذیرفت.
در فرض پذیرش این دعوت، لازم است درباره تک تک مقدمات این تحلیل گفتگو شود و همچنین راه حل های بدیل توسعه نیز به گفتگو گذاشته شود و به طور کلی به سوالات زیادی پاسخ داده شود و بر سر پاسخ ها توافق هایی صورت بگیرد.
کارآمدی و شایستگی در ذهن مردم سقوط کرده یا در واقع ؟
اگر در ذهن مردم سقوط کرده، پس ممکن است در واقع اینطور نباشد، میتوان این را بررسی کرد ؟
اگر کارآمدی و شایستگی در واقع سقوط نکرده باشد، آنگاه نباید روی ذهن ها متمرکز شد و معنای شایستگی و کارآمدی و مصادیق آن را برای اذهان واضح کرد ؟
سقوط نماد ها بر اساس چه مستندات آماری مطرح میشود؟ آمارهای مخالف این ادعا را چه باید کرد ؟ آیا سقوط نمادها تمام شده یا در ابتدای آن هستیم ؟ آیا اصلا آغاز شده است ؟
آیا میتوان با انقلاب سیاسی از بالا شکاف اجتماعی را رفو نمود ؟ آیا این انقلاب فرضی به رسمیت شناختن و بها دادن و به تبع افزایش دادن شکاف اجتماعی نیست ؟

اگر رسالت میانجی گری و گفتگو را ارزش بدانیم، نباید پاسخ این دست سوالات را مفروض بگیریم و مستقیم سر پیشنهاد جهت دار خود برویم. این دیگر میانجی گری نیست. طرفداری است. وسط بازی نیست. راست بازی کردن است. نباید باب گفتگو را ببندیم !

با چه عینکی حوادث را می نگریم؟

تحلیل گر مدعی است که وقایع را آنگونه که هستند، می نگرد و براساس یافته ها و مشاهدات خود، ارتباط بین حوادث مختلف را یافته و بیان می کند.
اما سؤال اساسی این است که چه میزان پیش فرض های ذهنی تحلیل گر بر نوع تحلیل او از اتفاقات پیرامونش مؤثر است؟
به نظر می رسد اینکه ما از حوادث مختلف چه برداشتی داشته باشیم، به شدت بستگی به پایگاه فکری ما و پیش فرض های ذهنی ما دارد.
مثلا وقتی یک نفر در جمع با ما شوخی می کند، اگر آن لحظه محبت و صمیمیت زیاد نسبت به آن شخص در دل داشته باشیم، از آن شوخی برداشت مثبت می کنیم. اما اگر نگاه منفی نسبت به آن شخص داشته باشیم، این شوخی او را به عنوان تسویه حساب شخصی برداشت کرده و از شوخی او ناراحت می شویم.
این موضوع همچنین قابل تطبیق بر تحلیل های جامعه شناسان و آینده پژوهان و … از اتفاقاتی که در جامعه رخ می دهد نیز، می باشد.
کسی که معتقد است جمهوری اسلامی رو به سقوط است و در شرف شکست، همه اتفاقات جامعه را، اماره و نشانه ای بر شکست و سقوط حکومت می بیند. حتی بزرگترین حمایت ها از نظام را هم، به گونه ای می نگرد و تحلیل می کند، که هیچ دلالتی بر حمایت از نظام نداشته باشد.
مثلا معتقد است اعتراضات (اغتشاشات) پس از فوت مهسا امینی، کاملا مردمی، فراگیر و برخاسته از اعتراضات توده مردم است. اما وقتی می خواهد همه گیری سرود سلام فرمانده و استقبال بی نظیر از آن را تحلیل کند، آن را حرکتی حکومتی، حداقلی و ناشی از احساس خطر قشری از مردم می داند.
همچنین، راهپیمایی عظیم و میلیونی اربعین، راهپیایی های 22 بهمن و روز قدس و … را؛
لذا، اهمیت دارد که با چه عینکی حوادث را می نگریم. کسی که در اتمسفر علوم انسانی غرب رشد کرده، وقتی به جمهوری اسلامی می نگرد، مثل کسی است که عینک دودی به چشم زده؛ او همیشه پیرامون خود را سیاه و تاریک می بیند. تحلیل های چنین شخصی اصلا قابل اتکا نیست، هرچند سعی کند آزاداندیشانه به وقابع بنگرد.
البته آزاداندیشی حقیقی آن است که سعی کنیم با او همراه شویم و حقایقی که لابلای حرف های می شود برداشت کرد را، بفهمیم؛ گرچه خودش آن را اراده نکرده باشد.

نسبت حق با خاستگاه اندیشه!

بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت حق با خاستگاه اندیشه

یکی از مهم ترین مسائل در آزاداندیشی تلقی های یکسان از پدیده ای مفهومی مورد گفت گوی طرفین است. اگر طرفین معنایی متفاوت از مفاهیم مورد استفاده در گفت گو را داشته باشند به نتیجه ای واحد نمی رسند واساسا امکان گفت گو وجود ندارد. محسن رنانی در مقاله سقوط نکاتی را متذکر شده که از طرفی در صحنه عمل می توان برای آن شاهد مثال هایی آورد و از طرفی دیگر می توان در مثال های او خدشه کرد و مثالهای مقابله با آن را متذکر شد و تمام آنچه که ادعا می کند را نپذیرفت.

اساساً ایشان پیش فرض هایی دارند که با پیش فرض‌های ما متفاوت است. ایشان ملاک اصلی تحول را توسعه می دانند وبرای ایشان مسیررسیدن به توسعه فرقی میان حرکت ذیل پرچم و حکومت الله و طاغوت وجود ندارد و می گوید اگر حکومت پهلوی هم نسبت به دغدغه مردم کمی نرمی به خرج می داد و مقداری تحول را می پذیرفت الان وضعیت ایران از لحاظ توسعه بهتراز وضعیت فعلی بود. اساسا ما بدنبال توسعه به این معنا نیستیم بلکه دنبال پیشرفت هم جانبه هستیم. لذا بحث با ایشان را باید از نقطه ای دیگر شروع کرد. تا نتیجه ای بهتر رسید.

توسعه یا پیشرفت؟

مواجهه حاکمیت اسلامی با مسئله تنوع فرهنگی

حکومت اسلامی اساساً با فلسفه ایجاد یک جامعه ای که اعتقادات، اخلاق و رفتار اسلامی که تأمین کننده سعادت انسانی انسان است، تشکیل می شود؛ از نظر اسلام فرهنگ برتر فرهنگ اسلامی است و در تعامل با فرهنگ های دیگر که درون جامعه اسلامی بعد از تشکیل حکومت اسلامی وجود دارد، اگر آن فرهنگ از یک غنایی برخوردار است و می تواند در خدمت پیشبرد اهداف و آرمان های اسلامی باشد، آن فرهنگ مورد تأیید قرار می گیرد؛ با توجه به بستر توحیدی و زحمت هایی که همه پیامبران در طول تاریخ کشیدند فرهنگ هایی در جوامع غیر دینی وجود دارد که متأثر از این جریان ریشه دار تاریخی است. اما ظاهرا محل بحث در صورت مسئله تنوع فرهنگی این نیست، تنوع فرهنگی در وضعیتی است که فرهنگ هایی وجود دارد که ناهمراهی ها و یا حتی معارضه با فرهنگ اسلامی دارند، در چنین حالتی تعاملی که حاکمیت اسلامی با این فرهنگ ها باید بکند، به دو صورت می تواند تصویر شود:

استفاده از ابزارهای حاکمیتی برای از بین بردن فرهنگ معارض

حاکمیت اسلامی موظف است که از همه ابزارهای حاکمیتی (اقتصادی و سیاسی و فرهنگی) برای محدود کردن و سمت و سو دادن به سمت حذف فرهنگ های غیر دینی در جامعه اسلامی، استفاده کند.

بله در جامعه اسلامی طرفداران ادیان توحیدی هم می توانند زندگی کنند اما اولاً فضا را برای بسط فرهنگی آنان باید محدود کرد، ثانیا با ابزارهایی مثل جزیه و … فضا را برای تحقیر این فرهنگ و هضم شدن آن در جامعه اسلامی فراهم کرد.

این تازه نسبت به فرهنگهای دینی دیگر است، اما در حاکمیت اسلامی به هیچ وجه کفر و فرهنگ کافرانه تحمل نخواهد شد و به سرعت و صریح آن را حذف باید کرد.

مدارا برای هضم فرهنگ معارض و به هم نخوردن وحدت جامعه

یکی دیگر از تعامل های حاکمیت اسلامی با فرهنگ های معارض مخصوصاً در وضعیتی که آن فرهنگ در بین افراد جامعه نفوذ و گسترشی دارد، آن هم در صورتی که جامعه شما یک جامعه مسلمان است ولی تحت تأثیر فرهنگ های بیگانه قرار گرفته باشند، مدارا با جامعه است. البته مدارا به نیت کنار آمدن و تثبیت آن فرهنگ نیست، بلکه در این فرض هم از ابزارهای مختلف حاکمیتی این بار با تأکید بر استفاده از ابزارهای فرهنگی در صدد هضم آن فرهنگ اشتباه در فرهنگ دینی قرار می گیرد.

مدارا در این وضعیت مدارای محدود و عملی است نه مدارای نظری که کار را به، به رسمیت شناخته شدن آن فرهنگ و اندیشه پشتیبان آن بکشاند، که این خود سکولاریسم است.

یکی دیگر از عوامل مدارا با فرهنگ های غیر دینی، حفظ وحدت جامعه و عدم ایجاد تشویش و بر هم خوردگی نظم عمومی است، آن هم در وضعیتی است که یک فرهنگ معارض آمده و گستره پیدا کرده است، شما از ابزارهای سخت حاکمیتی برای تغییر آن کمتر استفاده می کنید تا فرصت داشته باشید که با حفظ وحدت اجتماعی، با استفاده از ابزارهای فرهنگی آن فرهنگ معارض را در فرهنگ اسلامی هضم کنید.

 

#یادداشت_360

عقیل رضانسب 14020229

 

چه هست و چه نیست های جهاد تبیین2

واقعیت انقلاب بیش از آن که در نقطه توصیف ثمرات و دستاوردهای انقلاب اسلامی باشد، بیش از آن که سعی بر این داشته باشد که کارنامه جمهوری اسلامی را برررسی کند، بیش از آن که به دنبال دقت در عکس نهایی و موقف فعلی جمهوری اسلامی باشد، به دنبال شرح و بسط داستان انقلاب اسلامی از ابتدای تا اکنون است. بیان واقعیت انقلاب اسلامی یک چهره ایستا نیست که بسنجیم چه قدر هزینه داده ایم و چه به دست آورده ایم. بلکه واقعیت انقلاب اسلامی به دنبال روایت پویا از ابتدای انقلاب تا به اکنون است. درواقعیت انقلاب باید داستان درگیری انقلاب بیان شود.

داستان انقلاب اسلامی یعنی بیان رشد و نمو انقلاب اسلامی در صحنه درگیری که با نظام سلطه خلق کرده است. و به چه میزان در این تطور جبهه های خودی وخارجی دچار فراز و نشیب شده است.داستانی که رهبر انقلاب در گام دوم در بند های ابتدایی سعی در شرح این ماجرا دارد.

 

 

بیان واقعیت انقلاب اسلامی با همه کشاکش ها و قوس و نزول های انقلاب اسلامی عنصر هنری روایت را ضروری می کند. روایت یعنی آن کلان تصویری که تصویر های خرد و کوچک را معنا بخشی می کند و به مخاطب امکان باز تحلیل و باز نگری واقعیت موقف را می دهد.این عنصر هنری این روزها پیروزی های ایرانی را بایکوت می کند و شکست ها را ناشی از بی عرضگی ایرانیان باز نمایی می کند.

 

بنا براین واقعیت انقلاب در یک محور یعنی بیان دستاوردها و بیان کارنامه انقلاب اسلامی بعد از 40 سال اما واقعیت انقلاب به دنبال به روایت کلان است روایت کلانی مبتنی بر سیر حرکت انقلاب اسلامی در برابر موانع داخلی و خارجی است.و از این جاست که درگاه امید زایی برای مردم باز میشود و الا بیان دستاوردها بدون چتر روایت کلان امیدزا نیست بلکه دچار تحریف و امید سوزی می شود.

چه هست و چه نیست های جهاد تبیین 1

سخن از گام دوم و شرح  و بسط بیانیه رهبری در آغاز چهل سال دوم انقلاب از جمله محورهای گفت وگو حزب الله در این سالها بوده است.تحلیل گام اول انقلاب، دلالت ها و مدالیل مختلف بیانیه، طرح کلان رهبری، حلقه های میان به عنوان کنشگران اصلی گام از جمله بحث هایی بوده است که در این چند سال تقلاهایی زیادی برای دستیابی بر فهم خرد پشتیبان این گام بوده است.

و در بیانات رهبری که مهم ترین آن در تاریخ 1/3/98 ایراد شد نقشه راه تحقق گام دوم مبتنی به به صحنه آوردن اراده های ایمانی در کانون حرکت انقلاب تشریح و تبیین شد. این که چگونه انقلاب اسلامی در این گام به دنبال استمرار بخشی و تکامل بخشی به نظریه انقلابی خود است و چگونه سعی دارد قیام ملی رقم بزند. و از چه الگوی راهبری پیروی می کند.این بحثه در زمره مباحث سامان دهی وضعیت کنونی نیروها برای رقم زدن عالی ترین نقاط گام تمدن ساز انقلاب اسلامی است.

اما در کنار این بحث باید از نرم افزار این حرکت ملی صحبت بکنیم. و اساسا این حرکت بر اساس چه آبشخوربناست رقم بخورد. و نرم افزار پیش برنده و تسهیل گر این حرکت چیست؟ و اساسا اراده ها در دل چه نرم افزاری ترمیم میشود و به نقطه غیر قابل رسوخ خود می رسند و خلاقیت و ابتکار به جوشش در می آید؟

 

جهاد تبیین با همه عرض و طولش به دنبال رقم زدن اتمسفری است که ساخت ذهنی را هدف گرفته و اراده ها را تا مرز اقدام می آورد. جهاد تبیین جهادی است برای قیام و صرفا تدافعی نیست بلکه توصیه ای است که در دل آن ساخت جدید وتحولی را در عرصه واقع هدف گرفته است. و براساس نظریه حرکت انقلاب گفتمان قدرت زاست و اقتدرا آفرین است.

 

اما سوال این است جوهره جهاد تبیین چیست؟ وقتی سخن از تبیین و روشنگری می شود بناست از چه چیزی سخن بگوییم و چه امر مبهم و مجملی را تبیین کنیم؟ گره هایی ذهنی کجاست و چه نقاطی از ساخت ذهنی انقلابی مردم ایران هدف گرفته شده است؟ آیا در جنگ تبینی نیاز به تبیین همه چیز است؟ گفتمان اراده ساز چیست وقتی سخن از جهاد برای اقدام می کنیم. چه مفادی این اقدام را رقم خواهد زد؟با نگاه  به همه صحبت های رهبری از آغاز طرح بحث جهاد تبیین امروز انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در دو محور باید محاصره تبلیغاتی را بشکند و ایران را به مرز تحول برسد: واقعیت های انقلاب و حقیقت انقلاب.

غنای راهبردی جهاد تبیین

انقلاب اسلامی از ابتدای نهضت تا آن روزی که ارتش برای بیعت با امام حاضر شد؛ تماما با ابزارهای فرهنگی راه خود را پیش برد. کوران حوادث هیچ گاه انقلاب وانقلابیون را مضطرب و خشمگین نکرد؛ تا جواب خون را با خون دهد. امام با شعار آن که گوشت و پوست قدرت بیشتری از توپ و تانک دارد مسیر انقلاب را باز کرد. امام سلاح و مبارزه مسلح را در تنافی با حضور مردم می دانست. سلاح در نگاه امام ابتدا ذهن مردم را هدف می‌گیرد بعد به سراغ شاهنشاه می رود.

 

مبارزه در نگاه انقلاب اسلامی یک سنت و نتیجه جدال های دیالکتیک نیست. تا با استضعاف ناس قیام بر علیه فرعونیان کند، تا طبقه ای بر طبقه دیگر چیره شود و آن طبقه فائق نیز در طول تاریخ مغلوب طبقه دیگر شود. مبارزه در نگاه اسلامی با اراده انسانی آغاز می‌شود.این اراده ثمره سال ها گفتمان سازی از دل تبیین گری های مداوم و مستمر است.

 

تبیین گری راهبرد مبارزاتی اسلامی است و در شرایطی که امکان جهاد نیست تنها راه کار مبارزاتی است. تبیین‌گری در ابتدا ساخت ذهنی مردم را هدف گرفت و در قدم بعد به دنبال تحول ساخت اجتماعی است. تبیین گری تا به آن جا پیش می رود که در شعار و کلمه مردم را به اتحاد می رساند و این اتحاد رمز پیروزی انقلاب است.

میوه آزاد اندیشی

انسان در خویشتن خویش و درجهان خویش زیست می کند. براساس اتمسفر جهان خویش نسبت و مناسبات برقرار می کند و براساس شناختی که از درگاه های مختلف مثل سبک زندگی،دانش، مزاج و… به دست می آورد به تعامل با دیگری می پردازد. گاهی این جهان ها چنان از هم دور می شود که منجر به تضاد و تعارض و جهان های غیر هم سو در یک جامعه میشود. وگاهی این جهان ها چنان با یک دیگر تطابق دارد که منجر به رکود و تحجر در جریانی از جامعه میشود.

 

حال باید چه کرد؟  جهان های واگرا و جهان های غیر همسو هیچ گاه نمی تواند عالمی یکپارچه برای جامعه خلق کند و عزمی وحدت بخش برای آن جمعیت رقم بزند؟ تنها راه گستردن قلمرو جهان هاست. آدمی با اندیشه خود جهان می سازد و به دنیای دیگری سر می زند. هر اندازه این اندیشه براساس پیش فرض ها و تعصبات و فرمانبری‌ها رقم بخورد وضع پریشانی برای فرد رقم خواهد زد. اما اگر اندیشه بال بگسترد و و دل در گروه خویشتن ندهد بلکه دل در گرو حق و حقیقت بدهد و از سوی دیگر سعی بر این داشته باشد  که براساس اسلوبی متین و متقن راه خویش را بازیابد جهانی آدمی گسترده خواهد شد و موجب یک جهانی جامعه انسانی با محوریت حقیقت می شود. جامعه ای که اندیشه  در آن ولید حقیقت است و پویش برای حقیقت صراط مستقیم آن جامعه است.

 

تعریف مذکور در چنین نقطه اقتداری سعی دارد با شیفتگی به حقیقت جامعه خویش را سامان دهد.

 

خود گردانی یا سرگردانی فرهنگ

چندی پیش با تعدادی از مولوی های اهل سنت دیداری داشتم. انقلابی بودند و انقلاب را قبول داشتند و وحدت را مایه پیشرفت و ارتقا ایران می دانستند. بحث که گرم شد که گله ای داشتند از نوع رویکرد به وحدت و وحدتی هم اکنون جمهوری اسلامی در آن می دمد. به نظر ایشان وحدت در سطح هم افزایی اجتماعی تا حدی رقم خورده است اما در سپهر سیاسی ایران این شعار بازتاب داده نمی شود. در تصمیم گیری ها  اهل سنت نقش بسزایی ندارند و سهمی در سبد تصمیمات اصلی کشور برای اهل سنت در نظر گرفته نشده است.

 

مقاله دکتر بهشتی یک برآمده از یک بحران در وضعیت توزیع قدرت براساس فرهنگ های متنوع ایران است این بحران برای ایشان تبدیل به یک مساله شده که چگونه حاکمیت انعکاس خردفرهنگ‌های کشور باشد . و چگونه حاکمیت براساس مشارکت فرهنگ های اقلیمی و باستانی و بومی ایرانی ها اداره شود. این مقاله هر چند در مساله خوب پیش رفته است اما در پاسخ دکتر بهشتی می دهد، در نسبت با مقوله سیاست نیست بلکه سعی دارد با تزریق اقتدار به فرهنگ خود فرهنگ را مدبر اداره کشور بداند. و اساسا سیاست براساس این مقاله برای دکتر بهشتی خود ولید فرهنگ است. و حامل فرهنگ نمی تواند باشد.